نقد و ناقد
نقد چیست؟
نقد ادبی که از آن می توان به سخن سنجی و سخن شناسی نیز تعبیر کرد عبارت است از شناخت ارزش و بهای آثار ادبی و شرح و تفسیر آن به نحوی که معلوم شود نیک و بد آن آثار چیست و منشأ آن کدام است.در تعریف آن، بعضی از اهل نظر گفته اند که «سعی و مجاهده ای است عاری از شائبه اغراض و منافع تا بهترین چیزی که در دنیا دانسته شده است و یا به اندیشه انسان درگنجیده است شناخته گردد و شناسانده آید» و البته این تعریف که ماثیو آرنولد نقاد و شاعر انگلیسی ایراد کرده است، هرچند شامل نوعی از نقد ادبی هست امروز دیگر حد و تعریف درست جامع و مانع نقد ادبی نیست، چون در زمان ما غایت و فایده نقد ادبی تنها آن نیست که نیک و بد آثار ادبی را بشناسد بلکه گذشته از شناخت نیک و بد آثار ادبی، به این نکته هم نظر دارد که قواعد و اصول یا علل و اسبابی را نیز که سبب شده است اثری درجه قبول یابد و یا داغ رد بر پیشانی آن نهاده آید، تا حدی که ممکن و میسر باشد تحقیق بنماید و بنابر این واجب است که نقد ادبی، تا جایی که ممکن باشد از امور جزئی به احکام کلی نیز توجّه کند و از این راه تا حدی هم به کسانی که مبدع و موجد آثار ادبی هستند، مدد و فایده برساند. و لااقل کسانی را که در این امور تازه کار و کم تجربه اند، در بیان مقاصد کمک و راهنمایی کند و آن کسانی را هم که جز التذاذ و تمتع از آثار ادبی هدف و غرض دیگر ندارند، توجه دهد که از این آثار چگونه می توان لذت کامل برد و از هر اثری چه لطایف و فوایدی می توان توقع داشت.(1)کلمه نقد خود در لغت به معنای «بهین چیزی برگزیدن»(2) و نظر کردن است در دراهم تا در آن به قول اهل لغت سره را از ناسره بازشناسد. معنای عیبجویی نیز، که از لوازم «به گزینی» است ظاهراً هم از قدیم در اصل کلمه بوده است (3) و بهر حال از دیرباز، این کلمه در فارسی و تازی، بر وجه مجاز در مورد شناخت محاسن و معایب کلام به کار رفته است، چنانکه آن لفظی هم که امروز در ادب اروپایی جهت همین معنا به کار می رود در اصل به معنای رأی زدن و داوری کردن است و شک نیست که رأی زدن و داوری کردن درباره امور و شناخت نیک و بد و سره و ناسره آنها، مسلتزم معرفت درست و دقیق آن امور است و از اینجاست که برای نقد ادبی مفهومی وسیعتر و تعریفی جامعتر قائل شده اند و آن را شناخت آثار ادبی از روی خبرت و بصیرت گفته اند.
ادب چیست؟
اما آثار ادبی چیست؟ حقیقت این است که آن مفهوم و معنایی که به سبب فقدان لفظ مناسب دیگر، از آن به لفظ «ادب» تعبیر می کنند عبارت است از مجموعه آثار مکتوبی که بلندترین و بهترین افکار و خیالها را در عالی ترین و بهترین صورتها تعبیر کرده باشد، و البته به اقتضای احوال و طبایع اقوام و افراد و هم به سب مقتضیات و مناسبات سیاسی و اجتماعی، فنون و انواع مختلفی از این گونه آثار به وجود آمده است و به اقتضای همین احوال و ظروف، گاه بعضی از این فنون و انواع بر سایر انواع و فنون تفوق و تقدم یافته است و شاید بتوان گفت که در اکثر جوامع نخستین-اگر نه در همه آنها-طبقه ای که به امور روحانی اشتغال یافته است، زودتر از سایر طبقات به ایجاد آثار ادبی پرداخته است و در ستایش قهرمانان و خدایان سخنان سروده است و همچنین در بین بیشتر امم و اقوام عالم-اگر نه در بین همه-شعر و سخن موزون زودتر از نثر به ضبط درآمده است. در هر صورت ادب در آغاز حال نزد اکثر اقوام و امم غالباً مجرد شعر بوده است، چنانکه در یونان ادب لفظ خاصی نداشته است.(4) و ارسطو در فن شعر تردید داشته است که اصلاً بشود لفظی یافت که آن را بتوان هم بر ادعاهای مقلدانه سوفرون و کسنارخوس اطلاق کرد و هم در مورد محاورات سقراط استعمال نمود.(5) خلاصه در نظر یونانی ها، آن مفهومی که امروز از ادب داریم فقط شامل شعر بوده ست، چنانکه نزد اعراب قدیم نیز حال به همین منوال بوده است و لااقل تا عهد بنی امیه ادب در نزد عرب عبارت بوده است از معرفت شعر و آنچه بدان مربوط است، چون انساب و ایّام و اخبار و امثال خلاصه در آن روزگاران، اعراب از لفظ ادیب، وصف کسی را می فهمیدند که کارش انشاد و نقل و روایت شعر بوده است، اما بعدها حدود آنچه مربوط به شعر بود توسعه یافته است. و بعضی معارف و علوم دیگر نیز چون صرف و نحو و لغت و غیره در آن وارد گشته است، لیکن پیداست که این علوم و فنون نیز خود در حقیقت جهت فهم و شناخت شعر ضرورت داشته است و اینکه، درباره ادب، بهره ای از هر علمی گرفتن را نیز شرط کرده اند، در واقع جهت فهم درست شعر بوده است و گرنه مفهوم درست و واقعی ادب فقط عبارت بوده است از حفظ اشعار و اخبار مربوط بدان (6) و به طور خلاصه، قبل از آنکه نثر در قرون اخیر ترقی و توسعه ای شگرف بیابد و انواع و فنون تازه ای پدید آورد، شعر در نزد اکثر امم و اقوام عالم متضمن قسمت عمده ای از مفهوم ادب و ادبیات بوده است. اما به سبب ترقی و تنوعی که در فنون نثر و نظم به وجود آمده است، ادب و ادبیات در روزگار ما مفهوم وسیعتر و جامعتری یافته است و به همین سبب حد و تعریف درست و دقیق آن نیز دشوارتر گشته است و اختلافات بسیار برخاسته است.خلاصه، درباره حقیقت و ماهیت مفهوم ادب و ادبیات امروز آنقدر خلاف در بین اهل نظر هست که شاید به آسانی نتوان تعریف جامع و مانعی از آن ایراد کرد. اما تعریف جامع و مانع منطقی چه حاجت؟ حقیقت و جوهر واقعی ادب برای کسانی که با آثار ادبی شاعران و نویسندگان زبان خویش، یا بعضی زبانهای دیگر، آشنایی دارند پوشیده نیست.
اگر در تبیین و تعبیر از آنچه حقیقت و ماهیت ادب است، بین اهل نظر اختلاف باشد، تغییری و تفاوتی در ماهیت و حقیقت ادب وارد نمی شود. چنانکه هر قدر در بیان مفهوم واقعی ادب بین اهل نظر اختلاف باشد در این نکته خلاف نیست که بین ایلیاد هومر و شاهنامه فردوسی و بهشت گمشده میلتون و کومدی الهی دانته و غزل حافظ و آثار شکسپیر و اشعار هومر و آثار تاگور و داستانهای داستایوسکی شباهت و قرابتی تمام در کار است در بسیاری اوصاف و اوال مشابهت و مشارکت دارند و به نظر می آید که از جنس واحدی هستند و البته این امری که بین همه آنها چنان عامل و مشترک است که تفاوت فکر و زبان و اختلاف زمان و مکان نتوانسته است این امر مشرتک را از بین ببرد، همان حقیقت و جوهری است که از آن به ادب و ادبیات تعبیر می کنند و از اوصاف عمده آن این است که بر عاطفه و خیال معنا و اسلوب مبتنی است و به همین سبب تمام آن آثار که ماهیت و حقیقت آنها ادب و ادبیات است، به تفاوت مراتب به شورانگیزی و دل ربایی موصوف هستند و همه دارای سبک و معنی خاص خویش می باشند و بدین ترتیب، شاید بتوان گفت ادبیات عبارت است آن گونه سخنانی که از حد سخنان عادی برتر و والاتر بوده است و مردم آن سخنان را در خور ضبط و نقل دانسته اند و از خواندن و شنیدن آنها دگرگونه گشته اند احساس غم و شادی یا لذت و الم کرده اند و این سخنان ناچار با سخنان مکرر و عادی تفاوت دارد و از آن سخنان برترست و گوته به همین نظر دارد که می گوید: «از آنچه کرده و گفته شده است کمترین مقدارش ضبط شده است و از آنچه ضبط و ثبت شده است کمترین مقدارش ضبط شده است و از آنچه ضبط و ثبت شده است کمترین مقدارش نقل شده است و باقی مانده.» بنابراین ادبیات عبارت است از تمام ذخایر و مواریث ذوقی و فکری اقوام و امم عالم که مردم در ضبط و نقل و نشر آنها اهتمام کرده اند و آن آثار را در واقع لایق و در خور این مایه سعی و اهتمام خویش شناخته اند و البته این میراث ذوقی و فکری که از رفتگان بازمانده است و آیندگان نیز همواره بر آن چیزی خواهند افزود. و خلاصه این میراث ذوقی که همواره موجب استفاده و تمتع و التذاذ اقوام و افراد جهان خواهد بود، ناچار همه از یک دست و از یک جنس نیست؛ در بعضی موارد در غایت علوّ و عظمت است، و در بعضی موارد عظمت و علوّی ندارد و از کلام خوب عادی و معمولی چندان برتر نیست و گاه نیز در مراتب متوسط است و به هر حال البته شناخت قدر و بهای واقعی هر یک از این آثار فایده و ضرورت دارد و این کاری است که نقاد ادبی آن را برعهده می گیرد. گذشته از این التذاذ و تمتع واقعی و درست از همه این آثار به آسانی برای همه کس میسر و ممکن نیست و ادراک تمام لطایف و بدایع فکری و ذوقی که در این آثار هست، درجات و مراتب مختلف و مخصوصی از تربیت و تهذیب لازم دارد. در این صورت شک نیست که استفاده درست و التذاذ واقعی عامه مردم از این آثار، حاجت به کمک و راهنمایی کسانی دارد که در آن آثار دقت و توجّه بیشتری کرده اند و دقایق و لطایف آن آثار را بهتر کشف و ادراک نموده اند و این نیز جز به مدد نقد ادبی میسر نخواهد بود. (7) و علاوه بر اینها، ادبیات قلمروی بس وسیع دارد که قسمت عمده ای از احوال و آثار نفسانی و اجتماعی انسان را در بر می گیرد، چنانکه از حوادث و وقایع شگفت انگیز زندگی قهرمان حادثه جوی پرشور شر گرفته تا اوهام و افکاری که در خاطر مردمان گوشه نشین و منزوی خلجان دارد و از شورها و هیجانهای عاشقان کامجوی شهوت پرست گرفته تا مبهمترین و تاریکترین مواجید ذوقی مشایخ صوفیه. همه در این قلمرو وسیع ادبیات جای دارند و البته احوال و افکار فرد و حوادث و سرگذشتهای اقوام و جماعات هر دو، در این آثار مندرج و متجلی هستند. نیز مختصات افرادی که این آثار را ابداع کرده اند و همچنین مشخصات اقوامی که این آثار در بین آنها رواج و قبول یافته است، تمام در این آثار جلوه دارند و ادراک درست و دقیق همه این امور جز به مدد موازین و قواعد نقد ادبی حاصل نمی شود و جز به وسیله نقد و نقادی نمی توان تمام لطایف و دقایق آثار ادبی را ادراک و کشف نمود.
نقادی در علوم و فنون
اما نقد و نقادی که عبارت از سنجش و ارزیابی و حکم و داوری درباره امور است، البته اختصاص به ادبیات ندارد؛ در سایر امور نیز بسا که مورد حاجت و ضرورت واقع می شود، چنانکه در فلسفه و تاریخ و انساب و لغت نیز نقد و نقادی هست. فیلسوف درباب ارزش و اعتبار معرفت نقادی می کند و صور و مقولات ذهنی را، چنانکه کانت گفته است، در معرض «تجربه و تحقیقی کلی و آزادانه»(8) قرار می دهد و یا مانند پیربل (9) به تحقیق در آرا و عقاید حکما دیگر می پردازد و ضعف و نقص یا غور عظمت هر یک از تحقیقات حکما را نشان می دهد. مورخ و نسابه نیز به نقد و نقادی حاجت دارند، زیرا تا اسناد و شهادات را درست نسنجد و صحت سقم انساب را تحقیق نکنند، هیچ رای درستی در باب موضوع کار خویش نمی توانند داد، چنانکه لغت نویسان نیز، در ضبط لغات و فهم درست معانی آنها، حاجت به نقادی دارند.از این ها گذشته، فنون هنر نیز چون نقاشی و حجاری و موسیقی همگی حاجت به نقد و نقادی دارند و تشخیص مراتب و درجات آثاری که بدان هنرها مربوط است، همه محتاج ناقدان بصیر است. و از قدیم صاحب نظران بدین نکته توجّه داشته اند و درباره این آثار نکته سنجی ها کرده اند و نظرهای مختلف اظهار نموده اند، چنانکه حکمای یونان چون افلاطون و ارسطو مکرر در باب ارزش آثار نقاشان و حجاران در آثار خویش اظهارنظر کرده اند و آنها را از جهت فواید و لطایف ذوقی و یا اخلاقی مورد بحث و نقد قرار داده اند و بعدها نیز، در قرون اخیر، کسانی مانند وینکلمان و دیدرو و لسینگ در این موارد تحقیقات بدیع نموده اند و مکتبهای تازه حجاری و نقاشی نیز از عنایت به این گونه مسائل غافل نبوده اند. در مورد موسیقی نیز، از عهد حکمای یونان تا به امروز به نقد و نقادی توجّه خاص بوده است و در باب شناخت ارزش و بهای آهنگها و آوازها، مکرر بین نقادان موسیقی اختلاف و مجادله پدید آمده است و بحث و نقد در باب آثار موسیقی امروز در آلمان و اتریش و فرانسه و ایتالیا و انگلستان و امریکا مایه اشتغال بسیاری از اهل ذوق و معرفت شده است و کتابها و مجله های مختلف در مسائل مربوط به نقد موسیقی منتشر می شود (10) و حتّی بعضی از نقادان موسیقی امروزه شهرتشان از استادان درجه اول موسیقی کمتر نیست و در بین کسانی که به نقادی در موسیقی پرداخته اند، نام بزرگان و نام آورانی مانند برناردشا نیز هست که ازجهت ادب و نقد ادبی هم شهرت و عظمت بسیار دارد.
نقادی در آثار ادبی
در هر حال، نقد و نقادی که عبارت از شناخت نیک و بد و تمییز بین سره و ناسره است، در همه فنون هنر و در بسیاری از شقوق علوم و معارف بشری هست و اختصاص به آثار ادبی ندارد. مع هذا، نقد آثار ادبی این مزیت را بر نقد سایر فنون هنر دارد که به یک تعبیر، از همه آنها مفهومتر و روشنتر است. زیرا سایر فنون هنر، چون حجازی و نقاشی امروز برای بسیاری از مردم تا حدی مشکل و نامفهوم می باشند در صورتی که آثار ادبی، فقط برای عده بسیار کمی از مردم ممکن است نامفهوم و مشکل باشند و خلاصه فهم آثار برای اکثر مردم به مراتب آسانتر و عامتر از فهم سایر فنون هنرست چنانکه بسیاری از مردم هستند که از موسیقی و نقاشی تقریباً هیچ نمی فهمند در صورتی که همانها از آثار ادبی لذت و تمتع می برند. بعضی شعر را می پسندند، بعضی دیگر به داستان علاقه دارند، بعضی به نمایشنامه ها شیفته اند، و برخی به سخنان عارفانه و اخلاقی عنایت می ورزند و در هر حال، اکثر به آثار ادبی نوعی انس و علاقه دارند و درباره این آثار غالباً اظهار نظر نیز می کنند. اما همین مسأله سبب شده است که در نقد آثار ادبی بیش از نقد سایر فنون هنر اختلاف عقیده و سلیقه ظهور کند. در حقیقت، آثار ادبی برای همه مردم و برای تمام طبقات، به یک نوع و به یک درجه ارزش ندارد، و بسا که هر خواننده ای یا هر طبقه ای از خوانندگان در آن آثار معانی دیگر بجویند و بیابند که دیگران آنچنان معانی را در آن آثار نمی جویند یا نمی یابند و این خود سبب می شود که در نقادی و ارزیابی آثار ادبی اختلاف سلیقه بسیار پیدا می شود. و اقسام و انحای مختلف نقد ادبی به وجود می آید که بعضی متنی است بر لفظ و بعضی بر مبنا، بعضی جنبه فنی دارد و بعضی دیگر جز بیان عقاید و آرای شخصی چیزی نیست.و خلاصه همین تفاوت و اختلاف در امر التذاذ و تمتع از آثار ادبی سبب شده است که نقد ادبی تاکنون اساس و قوامی نیافته است و بر پایه و بنیاد درستی قرار نگرفته است و هنوز بعد از قرنها بحث و تحقیق که نقادان مختلف کرده اند، درست ترین و دقیقترین روشهای نقادی شیوه و روش التقاطی و تألیفی Eclectique critique است، یعنی شیوه ای که از جمع و تلفیق سایر شیوه ها و روشهای نقادی حاصل شده باشد و علت این امر هم این است که هر چند در طی قرنهای دراز نقادان بزرگ و عالی مقام در دنیا پدید آمده اند، اما هر کدام از آنها توقعی دیگر از آثار ادبی و از نویسندگان آنها داشته است. و هر یکی راه و روش دیگر و غایت و مقصدی دیگر برای شاعران و نویسندگان پیشنهاد کرده است و اکثر آنها در دفاع و تأیید نظر و غایتی که خود برای آثار ادبی پیشنهاد کرده اند، زیاده تأکید و ابرام نموده اند به طوری که شیوه ها و روشها و آرا و مکاتب نقادان دیگر را به کلی طرد و نفی کرده اند و ناچیز و حقیر شمرده اند.
و همین امر سبب مشاجرات بسیار در مسائل راجع به نقد ادبی شده است. در هر حال، از این مقدمات چنین برمی آید که ادبیات و ادب امری است که دارای جهات و اعتبارات مختلف است و نقد ادبی وقتی کامل و تمام خواهد بود که تا حد امکان به تمام یا به اکثر این جهات و اعتبارات مختلف است و نقد ادبی وقتی کامل و تمام خواهد بود که تا حد امکان به تمام یا به اکثر این جهات و اعتبارات مختلف نظر داشته باشد وآثار ادبی را، هم از جهت لغوی و فنی ملاحظه کند وهم از جهت اخلاقی و زیبایی. و تا منتقد تمام این جهات را در آثار ادبی ملاحظه ننماید، در واقع نمی تواند ادعا کند که هیچ اثری را به درستی شناخته است و نیک و بد و سره و ناسره آنرا درست تشخیص داده است.
درباره منتقد
باری، نقاد آثار ادبی کارش عبارت از این است که بین نویسنده اثر ادبی با خواننده عادی واسطه بشود و لطایف و دقایقی را که در آثار ادبی هست و عامه مردم را اگر کسی توجّه ندهد بسا که از آن غافل و بی نصیب بمانند، معلوم کند و آنها را بدان لطایف و بدایع متوجه نماید و اگر هم معایب و نقایصی در آن آثار هست که عامه اکثر متلفت آنها نیستند. و به همین جهت راجع به آن آثار بیهوده در خوش بینی مبالغه می کنند آن معایب و نقایص را نیز آشکار بنماید و از پرده بیرون اندازد تا قیمت حقیقی و بهای واقعی هر یک از آثار ادبی معلوم و معین باشد، اما البته توقع و انتظار چنین کاری را از نقد ادبی داشتن لازمه اش این است که نقاد و منتقد، مقامی نظیر مقام مربی و استاد و مرشد کامل داشته باشد و این مقام را اکثر منتقدان خود ادعا ندارند و ارباب هنر نیز آنها را غالباً در خور چنین مزیتی نمی شمارند. از اینها گذشته، بعضی از اهل نظر اصلاً قضاوت و داوری درباره آثار ادبی را در شأن منتقد نمی دانند و می گویند منتقد به هیچ وجه نباید به حکم و داوری در نیک و بد آثار ادبی بپردازد. چون در روزگار ما نقادان، دیگر نه در امور اجتماعی و فکری آن جزم و یقین عمومی و مشترک را دارند که در زمانهای سابق اجازه و امکان اظهارنظر و ابدای رأی درباره آثار ادبی را می داد، و نه مبانی و اصول هنری و ذوقی مسلم و محقق و بلامنازغی در کار هست که بتواند منجر و منتها بشود به طبقه بندی کردن و تفاوت نهادن بین آثار ادبی، به علاوه تمیز بین نیک و بد آثار ادبی وقتی ضرورت دارد که اثر ادبی غیر از جنبه تربیتی و اجتماعی فایده دیگر نداشته باشد تا در آن صورت واجب آید منتقدی بیاید و در بین آن آثار نیک را از بد بشناسد. و آنچه را فی المثل مایه رستگاری است از آنچه مایه گمراهی است تمیز بدهد؛ در صورتی که آثار ادبی همیشه این حال را ندارد و لااقل کسانی که مدعی اصل و شعار معروف «هنر برای هنر» هستند، برای آثار ادبی ارزش تربیتی و اجتماعی قائل نیستند. و بدین ترتیب، منتقد را در ارشاد هنرمندان و اظهارنظر در نیک و بد آثار ادبی مجاز نمی دانند، اما این دعوی مشاغبه است و اصلی ندارد و در صورتی این ایراد ممکن است وارد باشد که منتقد بخواهد تمام آثار ادبی را از جهت واحد و با مقیاس و محک واحدی بسنجد. در صورتی که امروز محققان اهل نظر، این کار را در نقادی روا نمی دانند و تمام آثار را از یک نظرگاه نمی نگرند، بلکه جهات مختلف و طرق متعدد را در مورد هر اثری به کار می برند. البته شک نیست که همه آثار ادبی را می توان با مقیاس و معیار واحدی سنجید و بعضی از سخن سنجان و منتقدان این کار را هم کرده اند، اما آنچه محقق است این است که از این کار نتیجه ای که به دست آمده است، نتیجه ای درست و مطلوب نبوده است.فی المثل آن عده از منتقدان و سخن سنجان که همه آثار ادبی را فقط به محک و مقیاس اخلاق سنجیده اند، و از آثار شاعران و نویسندگان هر چه را موافق دیده اند پسندیده اند و هر چه را با اخلاق موافق ندیده اند رد کرده اند، البته از قضاوت و داوری خویش نتایجی گرفته اند و آثاری را که با این مقیاس سنجیدنی و شناختی بوده است سنجیده اند، اما البته تمام آثار ادبی را با مقیاس اخلاق و یا هر مقیاس دیگر سنجیدن، مهتاب به گز پیمودن است و فایده ای تمام و کامل از آن به دست نمی آید و حتّی سبب می شود که منتقد از جهات دیگر، و حتّی از فواید و لطایف دیگری هم که در این آثار هست، غافل و محروم بماند، چنانکه شاید آن اثری که از جهت اخلاقی پست و کم ارج به نظر می آید از جهت زیبایی محض، عالی و والا باشد و یا آن اثری که از جهت فنی و از لحاظ موازین لغوی و بلاغی ضعیف است از جهت قوت و تأثیری که در اذهان و افکار دارد قوی و پرمایه باشد. در این صورت آن منتقدی که آثار ادبی را تنها از یک جهت و یک جنبه و فقط با یک مقیاس و یک معیار می سنجد، بسا که از لطایف و بدیعی که از جهات دیگر در آن آثار هست غافل بماند. و در این صورت البته قضاوت و حکم او درست و دقیق و کامل و شامل نخواهد بود.
از اینجاست که باید دید جهات مختلف و متفاوتی که در آثار ادبی هست کدام است و اگر همه این جهات را نتوان برشمرد می توان جهت مهمی را که در این آثار هست دریافت و همه را به چند اصل عمده بازگرداند و در نقادی همه آن جهات را باید در نظر گرفت تا حکم و قضاوتی که در باب آثار ادبی ایراد می شود تا حد ممکن دقیق و درست باشد و در این صورت شک نیست که منتقد تا به این نکات و جهات آشنایی و وقوف تمام نداشته باشد، در نقد آثار ادبی اقوالش متین و درست نخواهد بود، مگر اینکه نقد او فقط منحصر باشد، به حکم و قضاوتی نسبی در باب آثار ادبی از جهت زشتی و زیبایی آنها و یا بحثی جزمی باشد از جهت اخلاقی تنها، و البته این گونه نقادیها و سخن سنجی ها، چنانکه گفته شد نقدی امل و تمام و دقیق و متین نخواهد بود.
درباره اصل قضاوت و داوری هم باید توجّه داشت که منتقد در هیچ حال از ابدای رأی و اظهار حکم مضایقه ندارد و حتّی در مواردی هم که خود مدعی است از داوری اجتناب کرده است باز نقد او مشتمل و متضمن حکم و قضاوت هست و حتّی به یک تعبیر می توان گفت این نکته هم که بعضی گفته اند منتقد نباید و نمی تواند به هیچ اصل و هیچ ملاک خاصی پای بند و در آن متعصب باشد خود اصلی و ملاکی دیگر است (11) و در هر حال منتقد همواره درباره آثار ادبی قضاوت و داوری می کند و برای این داوری هم اصل و ملاکی دارد، و در این باب جای دیگر نیز بحثی خواهد آمد.
درباره اصول انتقادی
باری، چون نقادی به یک تعبیر لازمه اش قضاوت درباره آثار ادبی است، و قضاوت درباره آثار ادبی هم بستگی دارد به معرفت و شناخت درست و واقعی آن آثار، ناچار باید اصول و موازنی هم در کار باشد تا این داور یو قضاوت امکان بیابد، اما این موازین و اصول را به آسانی نمی توان به دست آورد و بر آنچه به دست می توان آورد نیز اعتماد قطعی و کلی نمی توان کرد. سبب این امر نیز این است که هیچ منتقدی از حب و بغض و میل و هوی به کلی خالی و برکنار نیست، از این رو بسا که گزافه گویی و تعصب به خرج دهد و نیک و بد را به میزان دیگر بسنجد، چنانکه اگر خود شاعر و ادیب سخن آفرین است طریقه و شیوه خود را بر شیوه ها و طریقه های دیگر ترجیح دهد و اگر خود ادیب و شاعر سخن آفرین نیست، بسا که آن شور و شوق و جذبه و الهام را که در سخن شاعر و نویسنده هست ادارک نکند و ارج و بهای واقعی نبوغ و قریحه خلاق معانی را ناچیز و اندک بشمرد. از این گذشته، آن امری هم که موضوع و حکم و قضاوت منتقد سخن سنج هست امری مادی و جسمانی که محدود به حیّز و زمان و مکان باشد، و آن را فی المثل مانند اهرام مصری یا ظروف عتیق بابلی بتوان لمس کرد نیست، بلکه آنچه موضوع قضاوت و مورد حکم اوست فقط عبارت است از تأثیری که قرائت اثر ادبی، در طول زمان در ذهن و خاطر او باقی نهاده است.بنابر این به یک تعبیر، موضوع نقد و حکم او مدرکات ذهنی خود اوست و شک نیست که این مدرکات ذهنی او با ظروف و احوال دیگر هم مقارن و مماثل است و به آسانی نمی توان آنها را از احوال و مقارنات دیگر جدا کرد و بر آنها حکم قطعی و غیرقابل تغییر نمود. تازه در این هم بحث است که بر فرض بتوان در باب این مدرکات نفسانی حکم و قضاوت نمود؛ آیا این قضاوت و حکم ممکن است قطعی و جزمی باشد؟ قدر متیقن این است که حکم بر این مدرکات از عهده هر نقادی بر نمی آید و کاری دشوار است و تحقیقات روان شناسی این نکته را تأیید می کند چون، همان گونه که بنابر تعبیر مشهور روان شناسان و حکما هرگز نمی توان دوبار در یک آب غوطه خورد، هرگز نمی توان دوبار یک شعر یا یک اثر دیگر ادبی را نیز به یک گونه، و بدون تفاوت در احوال و مقارنات دیگر، خواند و ادراک نمود. چون در فاصله این دو نوبتی که به خواندن آن اثر ادبی پرداخته ایم خاطر و وجود و شعور ما تغییر و تحولی قطعی پیدا کرده است، بنابراین آن مفهوم و معنایی که در دفعه اول از قرائت آن اثر در ذهن ما حاصل شده است با آنچه در نوبت ثانی از آن ادراک کرده ایم تفاوت تام دارد.
در این صورت ادراک و شناخت آثار ادبی چنان امری دشوار و مشکل و پیچیده است که بیانش آکنده از ابهام اشکال است تا چه رسد به نقد و تحقیق عملی و تجربی آن، بدین ترتیب نباید تعجب کرد که در ارزش و اعتبار اصول و موازین نقادی تا این حد بین نقادان اختلاف پدید آمده باشد که هر یک از نقادان در باب آثار ادبی موازین و اصولی دیگر پذیرفته اند و بسا که در بعضی موارد آرای مخالف اظهار کرده اند.
مع هذا این ملاحظات و شکوک هر چند درست و معتبر است، لیکن نباید امکان وصول به موازین و اصل معتبر نسبی را به کلی مشکوک و ضعیف کند، زیرا قبول نسبی بسیاری از احکام نقادان ادب خود حاکی از این است که بعضی اصول و موازین در کار نقادی هست که لااقل در بعضی فنون ادب وعلی الخصوص در بعضی ادوار مورد قبول واقع شده است. و در زمان ما نیز تا وقتی آثار ادبی از حیث صورت و معنا تغییر و تبدیل دفعی و کلی پیدا نکنند، آن موازین و آثار همچنان معتبر و مقبول می توانند بود، الا اینکه بعضی طبایع و قرایح بزرگ معناآفرین ممکن است آثاری به وجود آورند که دیگر با این موازین و اصول یا بعضی از آنها مناسب نباشد که در این صورت البته نمی باید و نمی توان آن لمعات عظیم خیره کننده بارقه نبوغ را با دم سرد این اصول و موازین ضعیف و حقیر خاموش کرد، چنانکه آثار عظیم و شگرف ادب رمانتیسم یا سوررئالیسم به حدود اصول و موازین نقد کلاسیک مقید و محدود بماند و شکسپیر بزرگ از پاره ای قواعد و اصول پیروان ارسطو پیروی ننمود، لیکن آن موازین و اصول به هیچ وجه نتوانست این آثار عظیم نبوغ معناآفرین را محکوم و مطرود کند و پست و حقیر جلوه دهد.
در هر حال، موازین اصولی در نقد ادبی هست که از آنها می توان احکام نسبی-نه قطعی-استنباط کرد و اگر به استناد آن موازین و اصول نتوان درباره شاهکارهای عظیم ادبی قضاوت قطعی کرد درباره اکثر آثار ادبی به استناد آنها می توان قضاوت کرد و درباره شاهکارهای عظیم هم، که همواره جنبه استثنایی دارند، اگر به استناد آن اصول و موازین قضاوت قطعی نتوان کرد، به استناد آنها می توان بسیاری از لطایف و دقایق این آثار را کشف و ادراک نمود علی الخصوص که جمیع آن موازین و اصول ناشی از جهت و اعتبار واحدی نیست، بلکه جهات و اعتبارات متعددی از قبیل جهات ذوقی و فنی و اخلاقی و اجتماعی و روان شناسی در استنباط آن موازین و اصول مستند منتقدان بوده است.
و خلاصه آن موازین و اصول معتبر نسبی که مورد قبول اکثر نقادان و هنرمندان است بر جهات و اعتبارات مختلف مبتنی است و در این باب باز به تفصیل در این کتاب سخن خواهد رفت.
اما آنچه از مطالعه تاریخ نقد ادبی برمی آید این است که نقد ادبی در ایجاد آثار ادبی تأثیر و نفوذی شگرف و انکارناپذیر داشته است و از این حیث با آنکه نقد از جمله فنون ادبی نیست و وظیفه و عمل بزرگی در تحول فنون ادب به عهده داشته است.
مع ذلک در باب ارزش این وظیفه و عمل نیز تردید کرده اند، طبایع خودپسند که غالباً دربرابر ستایش تسلیم می گردند از نقد و تحقیق می گریزند و بحث و گفتگو را تحمل نمی کنند. هر کس فکر و اثر آنان را نستاید وی را غرض و بدخواه می شمارند و به کوته نظری و تنگ چشمی متهم می کنند. نه فقط مردم عادی تاب شنیدن نقایص و عیوب آثار و اقوال خویش را ندارند بلکه بسی از هنرمندان و صاحب نظران نیز نمی توانند ضعف و نقص خویش را تصدیق نمایند. از این روست که بعضی، انتقاد را حربه عاجزان خوانده اند و بعضی دیگر منتقدان را مردم درمانده ای دانسته اند که از عهده هیچ گونه ابداع برنمی آیند (12) و یا در عرصه ابداع و ابتکار با شکست مواجه شده اند.
اما کسانی که انتقاد را بدین گونه خوار مایه پنداشته اند از اهمیّت آن غافل بوده اند. در واقع نقد ادبی جز بحث و تحقیق درباره اوصاف و ارزش آثار منظوم و منثور چیزی نیست و از این قرار می توان آن را «شناسایی و شناساندن لطایف آثار ذوقی» شمرد.
در این صورت، نقد ادبی، برخلاف آنچه در بادی امر به ذهن بعضی متبادر می گردد، با آنکه در بعضی موارد با عیبجویی همراه می باشد در حقیقت از آن جداست. آنچه درعالم ادبیات می تواند در معرض انتقاد قرار گیرد اثری است که واجد مرحله ای از کمال باشد. می توان گفت کتابی یا شعری فرود انتقاد است، یعنی بحث و فحص درباره آن مایه اتلاف عمر و وقت است، اما هرگز هیچ اثری هر قدر عالی و ارزنده باشد برتر از انتقاد قرار نمی گیرد و آن را نمی توان از دسترس نقادی برتر شمرد، زیرا اثر ادبی و هنری هر قدر بیشتر با کمال و جمال مقرون باشد، بیشتر در خور عنایت و علاقه است و هرچه کمتر از لطف و جمال بهره داشته باشد کمتر مورد توجه و نظر واقع می شود.
باری کسانی که مانند لامارتین انتقاد را «حربه عاجزان» و یا به قول استاندال و دیسرائلی آن را «نشانه ناکامی و شکست در ابداع» دانسته اند سخت به خطا رفته اند. در حقیقت انتقاد و ابداع نه همان از لحاظ ذهنی به دو مقوله جداگانه تعلق دارند بلکه از لحاظ عینی نیز از دو قوه متمایز منبع می گیرند. ابداع محصول مفاهیم ترکیبی است در صورتی که انتقاد از تحلیل ذهنی ناشی می شود و این تفاوتی است که از جنبه ذهنی بین این دو امر وجود دارد. گذشته از این نکته، یک تفاوت دیگر نیز بین این دو هست: ابداع، وجود اصیل و اولی دارد در صورتی که انتقاد جز وجودی تبعی و ثانوی ندارد.و این تفاوتی است که از لحاظ عینی بین این دو امر هست. با این همه ابداع نباید و نمی تواند انتقاد را طرد و تحقیر نماید.
نقد و فیزیک
در این مورد شباهتی بین طبیعت و هنر(13) هست. طبیعت و هنر هر دو زاینده و آفریننده اند، اما اولی را فیزیک تحلیل می کند و دومی را نقد. لیکن آیا طبیعت که وجودی اصیل و کلی و خلاق است حق دارد دانش فیزیک را که امری تبعی و مخلوق و ثانوی است تحقیر کند؟ در واقع فیزیک رأی خود اصالت دارد و اگرچه خود تابع طبیعت و مخلوق آن باشد مورد تحقیر آن نیست. فیزیک نمی تواند طبیعت را ایجاد کند، اما آن را تحلیل می کند. اجزا و عناصر آن را مورد تجربه و تجزیه قرار می دهد. «چندی» آن را به کمک قیاسات ریاضی و «چونی» آن را به مدد تجربه های طبیعی درک می کند، حتّی برای «چرایی» آن نیز فرضیه ها و تئوریها می سازد و بالاخره طبیعت را در حدود وسایل و امکانات موجود می شناسد. مع ذلک آن را نمی سازد فقط آن را تحلیل می کند و اگر ترکیبی هم به وجود آورد آن مخلوق او «طبیعت» نیست چیزی است که بر طبیعت افزوده است، اما طبیعت که خلاق و ترکیب کننده است را تحلیل و تجزیه می کند و اگر ترکیبی هم به وجود آورد آن مخلوق او «طبیع» نیست چیزی است که بر طبیعت افزوده است، اما طبیعت که خلاق و ترکیب کننده است حق ندارد فیزیک را که نه خلاق است و نه ترکیب کننده، اما خلاق و ترکیب کننده را تحلیل و تجزیه کند و عناصر و اجزای آن را باز می شناسد طرد و تحقیر کند. آیا فیزیک اگر از عهده «خلق و ترکیب» بر نمی آید دلیل شکست او و ناتوانی اوست؟ البته نه، زیرا حد و شأن فیزیک تحلیل و تجزیه است، خلق و ترکیب خاصیت و وظیفه طبیعت است.همین نسبت که بین فیزیک و طبیعت هست چنانکه گفته شد از خیلی جهات بین انتقاد و ابداع وجود دارد، ابداع، وجودی کلی و اصلی و اولی است انتقاد وجودی جزئی و تبعی و ثانوی. بین طبیعت و فیزیک نیز همین نسبت هست. ابداع، خلق و ترکیب می کند و انتقاد، وصف و تحلیل. درست همین تفاوت بین طبیعت و فیزیک نیز وجود دارد. انتقاد از ابداع چه می خواهد؟ می خواهد که آن را بشناسد و به دیگران بشناساند.
چندی و چونی آن را به وسیله توصیف و تحلیل بیان کند و چرایی آن را به وسیله تحقیق. شیوه تاریخی و زیباشناسی را برای بیان چندی و چونی به کار می برد و شیوه روان شناسی را برای بیان چرایی آن به کار می برد.
بنابراین حاجت نیست که منتقد درصدد ابداع برآمده باشد تا به قول منکران ارزش نقادی، در آن عرصه شکست خورده باشد. چون منتقد نمی خواهد خلق و ترکیب کند، می خواهد اثر خلاق و ترکیب کننده را تحلیل و تجزیه کند و دراین کار نیز با روشها و شیوه های مخصوص خود پیش می رود و گام برمی دارد.
نقد و ابداع
بسیاری از ساده دلان گمان می کنند فقط کسانی برای انتقاد آثار هنر و ادب شایسته توانند بود که خود از عهده ابداع نظایر آن آثار برآیند. می پندارند که شاعری نابغه باید تا بتواند آثار شاعری نابغه را نقد و تحلیل کند. تصور می کنند نقاشی چیره دست لازم است تا بتواند درباره آثار میکل آنژ یا پیکاسو حکومت و داوری نماید. می گویند عبیدالله بن عبدلله بن طاهر روزی در مجلس خویش از ابی عباده بختری شاعر معروف پرسید که مسلم شاعرتر است یا ابونواس؟ گفت ابونواس چون او در هر نوع شعر اهل تصرف بود و در هر شیوه ای سرآمد به شمار می رفت. اگر می خواست به جد می گرایید و اگر می خواست هزل می سرود، اما مسلم همواره بر یک شیوه بود و از آن تجاوز نمی کرد. عبیدالله گفت که احمد بن یحیی ثعلب در این باب با تو هم داستان نیست. گفت ای امیر، این معنا از قیاس علم ثعلب و امثال او که شعر را از حفظ دارند، لیکن خود شعر نمی توانند گفت نیست. کسی شعر را می شناسد که خود از تنگناهای آن بیرون آمده باشد.(14)اما این، پنداری خطا بیش نیست. اگر فقط هنرمند می تواند اثر هنرمند دیگر را درک کند هنر قراردادی و مواضعه ای محدود بیش نخواهد بود. در آن صورت هنرمند در دنیای خود محصور، و با مردم بیگانه خواهد بود. زبان او را جز هنرمند کسی ادراک نخواهد کرد و او هرگز نخواهد توانست عواطف و افکار خود را نشر و القا نماید. این خود با ماهیت هنر و هدف آن آشکارا منافات و مغایرت دارد، زیرا هدف و غایت هنر تعبیر از عواطف و افکار هنرمند به منظور القا به دیگران است. شاعر این عواطف و افکار را با الفاظ القا میکند و موسیقی دان با آهنگ، لیکن اگر الفاظ و آهنگها نتواند عواطف و افکار شاعر و موسیقی دان را به دیگران القا و تلقین نماید آثار آنها ارزش هنری نخواهد داشت. این خود، جزو ماهیت هنر است که باید برای همه، قابل ادراک و شناسایی باشد. در این صورت آن منتقدی که تربیت ذوقی و هنری یافته باشد بهتر از هر کس، حتّی بهتر از خود هنرمند می تواند اثر او را بشناسد.
زیرا برای شناسایی هر چیز، خاصه اگر ترکیبی ابداعی باشد بیش از هر امر دیگر فهم تحلیلی لازم است و البته تربیت دقیق هنری به خوبی می تواند منتقدی را که دارای ذهن کنجکاو نکته یاب باشد در انجام یافتن این مقصود یاری کند. در صورتی که هنرمند، خواه شاعر باشد یا آهنگساز، بسا که از فهم تحلیلی بی بهره است و از این رو، باشد که از شناسایی درست و تحلیل دقیق اثر خود عاجز ماند. سقراط، پیشتر از همه صاحب نظران متوجه این نکته مهم شده است. وی در ضمن دفاعنامه خویش، آنجا که برای تأیید قول خدایان در باب خردمندی خویش سخن می راند، چنین می گوید: از آثار شاعران، آنچه را بیشتر، از روی اندیشه و رویّه می نمود بر ایشان خواندم و معنی آن سخنان را پرسیدم؛ لیکن شرم دارم واقع را بگویم، اما چه چاره است، می گویم همه کسانی که آنجا بودند بهتر از خود شاعران سخنان آنان را تفسیر می کردند و در آن سخنان تحقیق می نمودند. به زودی دانستم که مایه کلام شاعران دانش نیست، سخنانشان از شور و ذوق برمی آید.(15)
این گفته سقراط را، رابرت براونینگ شاعر نامدار انگلیسی تأیید می کند؛ آنجا که می گوید:
هر کس می تواند کتابی بنویسد، اما برای خواندن آن باید انسان واقعی بود.
باری هدف منتقد آن نیست که چیز تازه ای به وجود بیاورد،بلکه می خواهد چیزی را که وجود دارد تحلیل و توصیف کند، عناصر و اجزای آن را بشناسد، و معلوم نماید که ارتباط بین عناصر و اجزای مزبور با امور و عوامل دیگر از قبیل دین و محیط و ذوق و غیره چگونه و از چه قرار است. در هر حال، برای آنکه بتوان در باب اثر هنری به درستی قضاوت کرد لازم نیست که بتوان مانند هنرمند یا بهتر از او اثری ایجاد کرد. بی آنکه انسان شاعری بزرگ باشد می تواند منتقدی بصیر باشد.
انتقاد، لااقل به یک تعبیر، عبارت از آن است که اصول و قواعدی را که نزد ذوق سلیم پذیرفته شده است در شناسایی آثار هنر به مثابه ملاک و میزان قطعی به کار ببرند. در شعر و ادب، حکم و قضاوتی را که در باب زشتی و زیبای نباشد. مع ذلک ادراک و دریافت احکام پذیرفته ذوق که به عقیده کانت کلی و عمومی است لامحاله، برای کسانی که از ذوق یکسره بی بهره باشند میسر نخواهد بود. کار منتقد آن است که زیبایی و زشتیهای یک اثر را که به اصطلاح طبعاً، از غث و سمین هر دو آکنده است بشناسد و به دیگران نیز بشناساند. چنین کاری هدف عینی و روش علمی را ایجاب می کند؛ لازمه این کار آن است که با تعمق و دقت در اثر هنری مطالعه به عمل آید. در این صورت اگر منتقد فاقد ذوق سلیم باشد نخواهد توانست لطایف و محاسن هنر را ادراک نماید و بسا که معایب و نقایص اثر نیز از زیر چشم او خواهد گریخت، نیز منتقد باید احساس حاد و قوی داشته باشد تا تناسبها و هماهنگی ها را چنانکه هست و باید باشد درک کند و هرجا ناهماهنگی و بی تناسبی احساس نماید و دریابد، از اینجاست که منتقد نیز مثل هنرمند مبدع باید از تربیت هنری و مایه ذوقی بهره تمام داشته باشد. یکی از علمای ریاضی در پایان نمایش نمایشنامه ای از آثار راسین با خونسردی و شگفتی پرسیده بود: «این، چه چیزی را ثابت می کند؟» چنین شخصی که ذوق التذاذ از لطایف ادبی را ندارد، با آنکه از قوه تحلیل ریاضی بهره مند است، در انتقاد پیشرفتی نمی کند و حتّی وارد نمی شود.
اما کسی که از تربیت درست ذوقی و تجارب ادبی بهره دارد لازم نیست برای ورود در عالم انتقاد شاعری بزرگ یا نویسنده ای قوی و گران مایه باشد، حتّی در انتقاد غالباً نویسندگان و شاعران مبدع که داعیه سخن سنجی داشته اند راه خطا رفته اند. انتقادی که ابداع کنندگان از آثار ادبی کرده اند غالباً جنبه عینی ندارد و توصیف عواطف و افکار شخصی آنهاست. انتقاد درست علمی قبل از هر چیز باید از شائبه طرفداری و هواخواهی خالی باشد و ابداع کنندگان همواره در انتقاد از طریق بی طرفی انحراف می جویند و بی شک سعی می کنند که به هر طریق ممکن باشد از شیوه و طریقه خویش جانبداری کنند و آن را معقول و موجه جلوه دهند.
گذشته از این، تجربه و ممارست نقاد ادبی در شناخت اثر ادبی بیش از شاعر و نویسنده ای است که آن آثر را به وجود می آورد. شمس قیس در تأیید این دعوی تعبیر جالبی دارد، می نویسد:
... و باید دانست که نقد شعر و معرفت رکیک و رصین و غیث و سمین آن به شعر نیک گفتن تعلق ندارد. بسیار شاعر باشد که شعر نیکو گوید و نقد شعر چنانکه باید نتواند و بسیار ناقد شعر باشد که شعر نیک نتواند گفت و یکی از فضلا و امرای کلام را پرسیدند چرا شعر نمی گویی گفت: از بهر آنکه چنانکه می خواهم نمی آید و آنچه فراز می آید نمی خواهم. و بیشتر شعرا بر آن باشند که نقد شعر شاعران مُجید توانند کرد و جز ایشان را نرسد که در ردّ و عیب آن سخن گوید و این غلط است از بهر آنکه مثل شاعر در نظم سخن، همچون استاد نساج است که جامه های متقوم بافد و نقوش مختلف و شاخ و برگهای لطیف و گزارشهای دقیق و دوالهای شیرین در آن پدید آرد، اما قیمت آن جز سمساران و بزازان که جامه هایی بیش بها از هر نوع و متاع هر ولایت بر دست ایشان بسیار گذشته باشد نتوانند کرد و جز ایشان ندانند که لایق خزانه پادشاه و شایسته کسوت هر نوع ازطبقات بزرگان کدام باشد و هیچ کس جولاه را نگوید که بهای این جامعه بکن و جولاه اگر بهای جامه خویش کند از حساب ریسمان و ابریشم و زر رشته و روزگار عمل خویش در نتواند گذشت و لطف جامه و شیرینی و زیبایی آن نتواند دانست، الا که بزازی کرده باشد و جامه شناس شده. پس قول او اگر بشنوند به جهت بزازی و سمساری شنوند نه از روی جولاهگی و جامه بافی، چه هر کس که چیزی را بر هیأت اجتماعی ببیند و مستعمل آن بر هیأت بوده باشد، جودت و ردائت آن بهتر از پردازنده آن داند که ترکیب مفردات آن، آن را از قوت به فعل آورده باشد.(16)
نقد و علم
اما در این باب که آیا نقد ادبی را با مبادی و اصولی که دار می توان از مقوله علم خواند یا نه جای گفتگوست. کسانی که آن را علم مستقلی دانسته اند معتقدند که نقد، معرفت یک سلسله از آثار و مخلوقات ذهن انسان است که ادب نام دارد و هدف آن مثل همه علوم راجع به انسان،طبقه بندی و شناسایی صفات و احوال موضوع می باشد. تن و سنت بوو، به پیروی از این اندیشه سعی داشته اند نقد ادبی و تاریخ ادب را به صورت «تاریخ طبیع افکار و اذهان بشری» درآورند و شیوه و طریقه ای را نیز که دانشمندان علم الحیاه در پیش داشته اند در مباحث انتقاد ادبی در پیش گیرند، اما شک نیست که این اندیشه از افراط و اغراق خالی نیست. بر فرض که مبادی این فکر درست باشد قطعاً نباید و نمی توان توقع داشت که همان نتایج قطعی و همان احکام جزمی که از روش تجربی در علوم طبیعی و حیاتی حاصل شده است در نقد آثار ادبی نیز از به کار بستن آن روشها حاصل آید.زیرا اعیان و افرادی که موضوع علوم طبیعی هستند در زمان و مکان مجتمع و مشترک اند و همه کس می تواند صفات و احوال آنها را تحقیق و تجربه نماید، اما آثار ادبی در حکم اعیان و افراد ذهنی هستند که فقط در ذهن و وجدان ما وجود دارند. از این رو هر قدر تجربه و ملاحظه ما دقیق باشد باز نمی تواند آن مایه ارزش علمی را که تجربه در قلمرو علوم طبیعی دارد به دست بیاورد. مشاجرات و اختلافاتی که در نقد آثار ادبی، از قدیم بین صاحب نظران وجود داشته است دلیل روشنی بر صحت این دعوی است.
بنابراین باید عقیده کانت را قبول کرد که می گوید نقد ادبی و علم ادبیات یک معرفت ذهنی است و نمی توان آن را در ردیف علوم تحققی به شمار آورد.(17) مع ذلک دراگو میرسکو محقق و منتقد معاصر از دانشمندان رومانی، معتقد است که با رعایت اصول و موازین منطق و زیباشناسی در نقد ادبی نیز می توان مثل علوم طبیعی به نتایج و فواید قطعی رسید.(18)
البته نقد ادبی از این حیث که متضمن معرفت امری است که از جهت اجتماعی و نفسانی و زیبایی در خور ملاحظه است، ناچار با بسیاری از مباحث جامعه شناسی و روان شناسی و زیباشناسی ارتباط دارد و از این حیث تابع اصول و موازین بعضی از علوم می باشد. حتّی از این جهت که فایده و نتیجهنقد، به دست آوردن موازین و قواعد کلی برای آثار ادبی است که آن را می توان مثل علم منطق و علم اخلاق به قول ووندت یک نوع علم دستوری science normative خواند. معذلک نقد نه علم مستقلی است و نه منحصراً جنبه علمی دارد، بلکه آن را می توان فنی یا به عبارت بهتر صناعتی دانست که بر روشها و طریقه های علمی متکی می باشد.
صناعت نقد
در حقیقت،بعضی نقد ادبی را صناعت دانسته اند. صناعت چنانکه حکما گفته اند، عبارت است از اینکه درباره بعضی امور از طریق حس تجربه، نظر کلی و واحدی که بر تمام موارد مشابه قابل تطبیق باشد استبناط و استنتاج نمایند. پس صناعت معرفتی است که می تواند تجارب مکتسب را در موارد لازم و مشابه به کار بندد و از آن استفاده کند. فی المثل طب چنانکه ارسطو می گوید، آنجا که از امراض و علل آنها گفتگو می کند علم است و آنجا که برای دفع امراض به وسیله طبیب به کار می رد صناعت محسوب است.(19) نقد ادبی نیز همین حال را دارد، زیرا آنجا که مقصود از آن تحلیل عناصر و اجزای نفسانی و علل و محرکات داخلی و خارجی نویسنده و شاعر است علم است. و البته جزی از علوم روان شناسی و جامعه شناسی است، اما آنجا که منتقد می خواهد معرفت عناصر و اجزا و احوال و اوصاف آثار ادبی را بر موارد مشابه تطبیق نماید و نتیجه کلی و عمومی به دست آورد، نقد ادبی مثل طب، صناعتی بیش نیست. و آنچه ادبا و رواة گذشته نیز در باب علم شعر و علم ادب گفته اند در واقع مراد آنها همین جنبه شعر صناعی شعر و ادب بوده است، نه آنکه شعر و ادب را مثل هندسه و نجوم و هیأت در ردیف علوم شمرده باشند.از جاحظ نقدل کرده اند که گفت:
علم شعر را نزد اصمعی طلب کردم او را چنان یافتم که از شعر جز غریب آن را نیک نداند، به اخفش روی آوردم دیدم که او جز در اعراب شعر دست ندارد. روی به ابی عبیده آوردم و نیز از شعر جز آنچه مربوط به اخبار و یا متعلق به ایام و انساب بود چیزی نمی دانست و آنچه را از علم شعر می خواستم جز نزد ادبای کاتب، همچون حسن بن وهب و محمد بن عبد الملک الزیات نیافتم.(20)
و از سیاق کلام پیداست که مطلوب جاحظ همان معرفت مخصوصی است که بدان، قواعد و اصول کلی را بتوان بر اشعار تطبیق نمود و به زشتی و زیبایی آنها حکم کرد و این معرفت از طریق تمرین و ممارست به دست می آید و همان است که به قول ارسطو آن را باید صناعت نام نهاد.
نقد و فنون ادبی
آیا نقد را می توان در شمار فنون ادبی درآورد؟ کسانی که برای نقد، حدود و ثغور مشخصی قائل نیستند به این سؤال نیز جواب منفی می دهند. برون تیر منتقد معروف می گوید که: نقد را نمی توان مثل غزل و حماسه و مدح و رثاء از فنون ادبی دانست.(21) زیرا نقد بر خلاف فنون ادبی حدود و اوصاف مشخص و معینی ندارد. در نظر وی، انواع ادبی، هرچند در طی قرون و احوال، غرضه تحوّل و تطور گشته اند لیکن تطور و تبدلی که در آنها رخ نموده است آن مایه نیست که اوصاف بارز و به اصطلاح فصل مقوم آنها را دگرگون کرده باشد؛ هر قدر در طول زمان بین درامهای اشیل یونانی و شکسپیر تفاوت رخ داده باشد باز به آسانی می توان آن هر دو را در یک دریف آورد. هر چند در عرض مکان میان غزلهای حافظ و نغمه های هاینه اختلاف پدید آمده باشد، هنوز می توان آنها را در یک ردیف جمع کرد، اما تفاوت و اختلافی که فی المثل بین رساله تألیف کلام تألیف دنیس از اهل هالیکارناس نقاد یونانی با مجموعه مفاوضات دوشنبه اثر سنت بو و منتقد فرانسوی هست چندان است که شاید نتوان جز از نام از هیچ جهت وجه اشتراک و شباهتی در میان آنها یافت. نقد آریستوفان نه همان از لحاظ موضوع بلکه حتّی از جهت غایت و نتیجه نیز با نقد بلسینکی تفاوت دارد و شاید اصل قضاوت و حکومت، که منبع هر دو است تنها قدر مشترکی باشد که میان آن دو نوع نقادی وجود دارد.ظاهر آن است که نقد ادبی هر چند، در طی تاریخ هرگز به حدودی مقید و محدود نمانده است، لیکن در عالم ذوق و ادب همواره وظیفه و عمل خاصی داشته است. این وظیفه، وضع و کشف اصول و قواعد کلی ادب و نظر در نحوه اجرای آن اصول و قواعد است. این قواعد و اصول در طی تحولات قرون و عصار بر حسب حوایج و مقتضیات، متعددتر و گوناگونتر شده است. از این رو ناچار دقت و نظر در نحوه اجرای آنها نیز اسالیب و انحاء مختلف یافته است. بنابراین تحوّل و تطوری که در نقد ادبی رخ داده است برخلاف رأی برون تیر تبدل و استحاله نیست توسعه و تکامل است. اسالیب و انحاء قدیم نقادی، بی آنکه به کلی منسوخ و مهجور شده باشد با انحاء و اسالیب تازه مقرون شده است.
حدود نقد ادبی و مسأله امکان آن
تعمق در تاریخ ادب و هنر، به خوبی این نکته را تأیید می کند. در قدیم بسا که چون معنا و مضمون شعر نیز در نزد بعضی از ملل امری الهامی و قدسی به نظر می رسید هرگز هدف نقد و مورد بحث و نظر نقاد قرار نمی گرفت، اما جنبه فنی و لغوی آن مورد نظر بود و از این رو، در اعصار کهن نقد غالباً فقط جنبه لغوی و نحوی داشت. از وقتی که معنا و مضمون شعر جنبه قدسی و الهامی خود را از دست داد نقد مضمون و معنا نیز رواج یافت و در کنار نقد لغوی قرار گرفت. اکنون نیز در طی قرون و اعصار بعد، بر آن دو گونه نقد، انواع نقد روان شناسی، جامعه شناسی و زیبا شناسی افزوده شده است. بنابراین درست است که نقد امروز، در چنین عرصه وسیعی که دارد، با نقد قدیم تفاوت بسیار یافته است، لیکن قول کسانی که می گویند نقد لغوی و نقد معنا جز در نام اشتراکی ندارند در خور تأمل، بلکه انکار است.غور و تحقیق در تاریخ نقد، این نکته را ثابت می کند که آنچه امروز نقد ادبی گوید با آنچه در قدیم از نقد ادبی اراده می کرده اند تفاوت چندانی ندارد، بلکه فقط صورت توسعه یافته و تکامل پذیرفته آن می باشد. این مطلبی است که مطالعه در تاریخ نقد آن را روشن می کند و در واقع بدون مطالعه تاریخ نه فقط مفهوم درستی از نقد نمی توان یافت بلکه باید گفت که فن نقد بتمامه در تاریخ ادب و هنر مندرج و منطوی است و همین امر است که نقد را با تاریخ ادبیات مرتبط می کند. و در این باب جداگانه در موضع دیگر باید سخن گفت.
بعضی نیز می گویند که نقد ادبی، چیزی را معلوم نمی کند و امری ذهنی است که حقیقت عینی و خارجی نمی تواند داشته باشد، اما این اعتراض درست نیست و واقعیت و امکان نقد را نمی تواند نفی کند، زیرا نه فقط آن گونه که بعضی منتقدان نشان داده اند، در امور ذهنی محض نیز بین مردم گه گاه رابطه و تأثیر متقابل وجود دارد،(22) بلکه حتّی افراطی ترین کسانی هم که از نسبیت احکام ذوقی و از ذهنیت آنها دم می زنند، خود در عمل بعضی احکام ذوقی را بر بعضی دیگر ترجیح می دهند. به علاوه ذوق که ملاک معرفت آثار ادبی است خوب و بد دارد و بیهوده نیست که از جهت تباین ذوق بین مردمان اختلاف پدید می آید. در مقابل حقیقت ریاضی vertie mathematique و حقیقت تاریخی vertie historique به طور قطع حقیقت هنری vertie artitique نیز وجود دارد که موضوع عمده نقادی است. در حقیت کار منتقد آن است که جهت کشف و ادراک این «حقیقت هنری» از مطاوی آثار شاعران و هنرمندان، مجاهده نماید. مع ذلک بعضی به استناد آن قول مشهور کانت که می گوید «انسان هرگز از خویشتن بیرون نمی آید»، امکان کشف و ادراک «حقیقت هنری» را انکار می کنند و با لحن شکاکان و سوفسطاییان می گویند که منتقد از مطاوی آثار شاعران نمی تواند چیز دیگری، جز آنچه خود در درون آنها نهاده باشد، یعنی در واقع جز افکار و آرا و عواطف خود، ادراک و کشف نماید. لیکن این ادعا مغالطه ای بیش نیست. دوستداران سعدی در آثار او لطایف و بدایعی درمی یابند که دیگران متوجه آنها نیستند، اما این لطایف و بدایع را نباید و نمی توان گفت که مخلوق ذهن دوستداران سعدی است، زیرا اگر چنین می بود چرا دوستداران سعدی فی المثل آن بدایع و لطایف را در آثار جامی و قاآنی در نمی یافتند؟ درست است که مطابق ادعای طرفداران فلسفه نسبیت relativisme در دنیا همه چیز نسبی است، اما آیا می توان قطع داشت که همین فرض نسبی بودن امور، خود امری مطلق باشد؟ می گویند اگر چشمهای انسان مثل چشمهای مگس بود یا مغز او به مغز میمون می مانست عواطف و افکار او دگرگون بود. این درست است، اما این نیز درست است که چشم انسان مانند چشم مگس نیست و مغز او نیز مانند مغز میمون نیست. هرچند مفهوم نسبی بودن امور، از جهت علمی و نظری موجّه به شمار تواند آمد، لیکن در عالم عمل، عقاید و علوم و آرای ما امور مطلق هستند. «حقیقت ریاضی» و «حقیقت تاریخی» در هر حال وجود دارند و در جای خود قطعی و معتبر می باشد، در این صورت چرا باید در وجود «حقیقت هنری» که وصول بدان موضوع نقد هنری و ادبی است تردید روا داشت؟
در هر حال، این ادعا که «منتقد هرگز نمی تواند از خویشتن برآید و در اثری که جنبه ادبی دارد وارد شود» نه فقط غلط و غیر واقع است، بلکه اصل و مبنای هنر نیز به کلی بر نقیض این نظریه بمتنی است زیرا هدف و غرض هنرمند بیان عواطف و افکار خویش است و به منظور آنکه آن عواطف و افکار را به دیگران القا و تلقین نماید. یعنی در عالم هنر و ادب این اصل مقبول و مسلم است که هنرمند و نویسنده و شاعر می خواهند دیگران را از خویشتن برآرند و در دنیای خود، دنیای عواطف وافکار خود، درآورند. وقتی خطیب یا واعظ سخن می گوید انتظار دارد که سخنش در ما مؤثر افتد و عقاید و افکارش مورد قبول ما قرار گیرد. مهارت و قدرت او نیز بسته به تأثیری است که سخنش در ما تواند داشت. حال شاعر و نویسنده نیز بر همین گونه است. از این قرار، انسان می تواند از خویشتن برآید و در دنیای عقاید و افکار دیگران سیر کند، می تواند عواطف و آرای دیگران را ادراک نماید و با آنها همدردی و آمیزگاری بیابد و در حقیقت همین شرط است که برای منتقد ضرورت قطعی دارد و پیداست که بدین قرار کسانی که باب انتقاد را به استناد قضایایی نظیر قول کانت مسدود می پندارند و موضوع و ماده آن را منتفی می کنند به خطا می روند. و با این مغالطه باید امکان کشف هر حقیقت را انکار کنند، زیرا سخن کانت محدود به هنر نیست و متوجه بیان نسبیت علم است. با این همه شک نیست که وقتی منتقد از خویشتن بر می آید و به دنیای دیگر، دنیای شاعر یا نویسنده ای وارد می شود و می خواهد «حقیقت هنری» را در اثر او کشف و ادراک نماید با دنیای خود، دنیای ذوق و میل و اراده خود، نیز یکسره قطع رابطه نکرده است. بدین جهت آنچه او به نام «حقیقت هنری» بیان می کند طبعاً از صبغه ذوق و میل او نیز خالی نیست و تفاوت «حقیقت هنری» با «حقیقت ریاضی» مثلاً، در همین نکته است. حقایق نقدی و هنری، در عین آنکه مطلق و کلی هستند در واقع تا اندازه ای تابع تربیت و خلق و خوی منتقد نیز می باشند و بدین لحاظ نمی توان آنها را مانند حقایق ریاضی بر دیگران تحمیل کرد.
بعضی سعی کرده اند به بهانه اختلافاتی که در حکام و آرای ناقدان ادب دیده اند در صحت و قطعیت نقد شک نمایند. این نیز بهانه ای بیش نیست، زیرا نه فقط این اختلافات آن گونه که ادعا می شود بسیار نیست، بلکه این اختلافات مختصر نیز هرگز چنان نیست که به صورت تناقضات جلوه نماید. فی المثل اگر تمام عقاید و آرایی که درباره ارزش اشعار حافظ یا شکسپیر اظهار کرده اند با یکدیگر سنجیده آیند، هر چند بین آنها تفاوت و اختلاف باشد، تضاد و تناقض حقیقی بین آنها وجود ندارد. بر فرض که در آن میان نیز احکام و آرأیی برخلاف جمهور باشد دلیل برعدم صحت و قطعیت انتقاد نیست، بلکه نشانه میل انحراف و غرض و بی مایگی منتقد نیز می تواند باشد. باری همان گونه که وجود اختلاف در آرای حکما و فلاسفه هرگز موجب دستاویز انکار «معرفت فلسفی» نیست تباین و اختلافی نیز که احیاناً ممکن است بین آرا و احکام نقادان به نظر آید موجب نمی شود که امکان حصول نقد عینی به کلی مورد انکار قرار گیرد.
ارزش و اهمیّت نقد
کسانی که در باب امکان نقد ادبی تردید کرده اند ارزش و فایده آن را نیز منکرند با این همه ارزش و اهمیّت نقد از قدیم مورد قبول بیشتر صاحب نظران بوده است. ابن سلّام گوید که: «کسی خلف را گفت: وقتی من شعری را بشنوم و بپسندم دیگر بدانچه تو و یارانت در آن گویید التفات نمی کنم گفت: اگر در می بستانی و آن را نیک می شمری و بپسندی آنگاه صراف گوید که آن درم ناسره است. آیا پسند تو برای تو سودی تواند داشت؟»(23) در واقع کسانی که ارزش و فایده نقد را انکار می کنند تأثیری را که انتقاد در تهذیب ذوق مردم و هدایت قریحه هنرمند دارد درنیافته اند.اگر انتقاد در میان نباشد ارزش واقعی آثار هنری معلوم نمی گردد. اگر خط سیر ذوق و هنر در هر زمان معین نشود به تدریج ادب و هنر گرفتار وقفه و رکود می گردد و در پیچ و خم کوره راه تقلید فرو می ماند. اگر در این شهره بازار پرمشتری که گزافه گویان دکان هنر گشوده اند و کالای کم ارج و بی بهای خود را به جویندگان هنر عرضه می کنند صیرفیان هوشیار و نقادان هنرمند نباشند بی هنران یاوه درای خرمهره های ناچیز را به جای جواهر ثمین قالب می زنند و زر مغشوش ناسره خویش را به چالاکی و قلّابی زر پاک تمام عیار فرار می نمایند. منتقد بصیر و بی غرض که از ذوق سرشار و فهم نکته یاب بهره ای دارد به مدد علم و منطق، در تهذیب و ترقی هنر، وظیفه مهم و مؤثری را برعهده می گیرد. قدرت تحلیل و منطق استوار از او اجازه نمی دهد که هنر فروشان خودنمای از شهرت و قبول بی جایی بهره برند و هنرمندان بی ادعا در ظلمت خمول و زاویه گمنامی بمانند. چنین منتقدی بسا که آنچه را دیده مشتاق تشنگان هنر دریای موّاج می بیند نمود سراب جلوه می دهد و بسا که آنچه را چشم خسته و فرسوده پژوهندگان جز بیابان خشک غبارآلود هیچ نمی یابد پر از امواج لطیف دریا نشان می دهد.
از مطالعه تاریخ ادبیات ملتهای جهان این دعوی به خوبی تأیید نمی گردد. بوو در فرانسه، بلینسکی در روسیه، لسینگ در آلمان موجد تحوّل شگرفی در عالم ادبیات و هنر گشتند. انجمنها و محافل ادبی، که ناچار بر اثر تصادم و اصطکاک ذوقها و سلیقه ها، پای انتقاد را در میان می کشند، در هر زمان و در هر کشور موجد تحوّل عظیم و مؤثری در عالم ادبیات و هنر بوده اند. از این مجامع نمونه های زیادی را می توان نام برد، سالونهای پاریس در قرن هجدهم ذوق شاعران و نویسندگان را تلطیف کرد. سوق عکاظ، مجنّه و ذوالمجاز که اعراب در آنجا آثار خویش را بر یکدیگر فرو می خواندند در تهذیب قریحه شاعران عرب تأثیر بسیار داشت. دربار حکام و امرا، و مجالس و محافل رجال و فضلا که ناچار رقابت و حسادتی بین شاعران ایجاد می کرد، آنان را در هنر خویش به سوی کمال رهبری می نمود. از این رو انتقاد را در تکامل و ترقی هنر، بدون تردید باید عامل بزرگ و مؤثری به شمار آورد. و همین معنا ارزش و فایده آن را بیان می کند. و بدین ترتیب در باب فایده نقد ادبی به طور اجمال می توان گفت که عبارت از حصول ملکه التذاذ از آثار ادب و در نتیجه کسب قوه ادراک بدایع و لطایف آن می باشد.
ملاک حکم
وقتی سخن از حکم قضاوت در میان می آید طبعاً باید میزان و ملاک آن را نیز به دست داد، اما این معیار که مأخذ تشخیص نیک و بد آثار ادبی تواند بود، جستجوی آن موقوف به حل این مسأله قدیمی است که آیا ادب و هنر را از لحاظ ارزش اخلاقی باید سنجید یا از نظر ارزش هنری؟ به عبارت دیگر نخست باید این مشکل بزرگ دیرین حکما را حل کرد که آیا حسن فی نفسه ملازم خیر است یا نیست و در این باب از دیرباز بین حکما و صاحب نظران بحث و مشاجره بوده است و هر کدام سخنی رانده اند و رأیی اظهار کرده اند.(24) آنچه به طور قطع می توان گفت این است که نقد اخلاقی از انحاء و طرق قدیم نقد است و به کار بستن آن نیز نتایج مفید داده است، لیکن تحقیق در ارزش اخلاقی و اجتماعی آثار ادبی در واقع پیش از آنکه نقد ادبی باشد نقد اخلاقی واجتماعی است، در حقیقت انحراف از مباحث ادبی و عدول به جانب مسائل فلسفی است. از این جهت ارزشهای اخلاقی را نمی توان مأخذ و ملاک حکم و قضاوت در انتقاد ادبی قرار داد. پس وقتی از نیک و بد شعر یا نثری سخن در میان می آید مراد این نیست که آیا شعر یا نثر از لحاظ اخلاق و دین و اجتماع خوب است یا بد، بلکه مقصود این است که آن اثر تا چه اندازه شور و هیجان هنری نویسنده یا شاعر را القا می کند و به عبارت دیگر مراد از نیک و بد شعر و نثر آن است که آن شعر و نثر آیا زیبا، مطبوع و مؤثر است یا فاقد این اوصاف و نعوت می باشد. بنابر این ملاک حکم و قضاوت منتقد زشتی و زیبایی آثار است و آنچه می تواند این معیار و ملاک را به دست دهد قوه ذوق است.مسأله ذوق
اما ذوق چیست؟ در کلام نقادان و سخن شناسان هیچ لفظی بدین حد شایع و متداول نیست و البته سبب این هم آن است که در احکام غالباً بدان استناد می کنند. نزد بعضی صاحب نظران، ذوق در واقع استعدادی است که فقط از زندگی در جامعه و از هم زیستی و هماهنگی با مردم حاصل می شود و به انسان امکان آن را می دهد که زشت و زیبا را تشخیص دهد، از آنچه زیباست التذاذ و تمتع حاصل کند، و خود نیز در آنچه می سازد، و حتّی در زندگی روزانه و رفتار و کردار خویش نیز چیزی از این زیبایی را وارد کند. مع هذا قضاوت و تشخیص ذوق راغالباً به کلی مجزا و مستقل از قضاوت و تشخیص عقل و استدلال می شمرند، چرا که عقل در قضاوت و تشخیص خوب و بد توجّه به محرکات و نتایج دارد و در صورتی که حکم ذوق ارتجالی، بلاواسطه، و از مقوله واکنشهای غریزی به نظر می رسد، اما به این سؤال که آیا ذوق کسبی است یا فطری و با عقل و اخلاق و عاطفه انسانی چه رابطه ای دارد، و به نظایر این سؤال که به وسیله کسانی چون هیوم و بورک مطرح شده است، جوابهایی که تاکنون داده اند، تفاوت بسیار دارد. البته هر مکتب فلسفی و ادبی برحسب مبادی خاص خویش می تواند جواب دیگری به این گونه سؤالها عرضه کند.(25) نزد قدما ذوق عبارت از احساس روحانی و وجدان باطنی است که به وسیله آن مزیت و رجحان کلامی بر کلام دیگر ادراک می شود (26) و هر کدام از آن بی بهره باشد به شناخت و دریافت شعر دست نمی تواند یافت.ابن خلدون که در تفسیر ذوق و تحقیق معنای آن، فصل مثبعی در مقدمه معروف خود نوشته است،(27) آن را عبارت از حصول ملکه بلاغت برای زبان می داند و ضمن بحث و تحقیق مفصّل خود می گوید که هر کس از ذوق بهره دارد چون ترکیبی بشنود که بر راه و روش بلاغت جاری نباشد به اندک تأملی، بلکه بدون تأمل و به مجرد آنچه از ملکه ذوق دریافته است از آن، روی برمی تابد و آن را فرو می گذارد و گوش از آن باز می دارد. و این ملکه ذوق با تمرین و ممارست در کلام بلغاء و ائمه ادب و علی الخصوص به وسیله تنزیه نفس از آنچه موجب فساد اخلاق و آداب است حاصل می گردد و این امر اخیر را از قویترین اسباب سلامت ذوق شمرده اند.(28)
مع ذلک چون ذوق را غالباً امری شخصی و فردی می دانند طبعاً این بحث به میان می آید که چگونه می توان ذوق را در این قضاوت حاکم کرد و حکم آن را معتبر شمرد.یک تن، هرچند هنرمند و صاحب ذوق باشد اگر ذوق خود را ملاک قرار دهد جز آنکه دیگران را به تبعیت از اهواء و آرای خود بخواند کاری نمی کند.(29) از این روست که آمدی در کتاب الموازنه مکرر تأکید می کند که مردم در تشخیص بزرگترین شاعران، و حتّی در تعیین آن کس که در میان چند تن، از همه شاعر تر است اختلاف بسیار دارند و هر که در این باب بخواهد به قطع سخن گوید نیز آنکه خود را هدف ملامت کند سودی نمی برد(30) باری هرچند ذوق، بیشتر امری فردی و شخصی است، لیکن اگر مورد تربیت و تهذیب ادبی قرار گیرد تا اندازه زیادی جنبه کلی و عمومی نیز پیدا می کند. در حقیقت ذوق عبارت از احساس و ادارک حادّ و سریعی است که زشتی و زیبایی آثار طبیعت و هنر را کشف می کند و البته تهذیب و تربیت، آن را توسعه و تکامل می بخشد اما کسی که فاقد این موهبت باشد از طریق تهذیب و تربیت نمی تواند آن را کسب و تحصیل نماید. با این حال، ذوق تهذیب یافته و تلطیف شده le gout raffine که در نقادی می تواند به احکام و قضاوتهای نسبتاً مطلق و عمومی برسد، جنبه منفی دارد و در خور اعتماد نیست، زیرا ذوق تلطیف شده طبعاً آن سهولت و حدّت را که ذوق طبیعی و ادارک و قبول بدایع دارد از دست داده است.و بر اثر تلقین و عادت مواریث سنن را بیشتر و بهتر از تجدد و ابداع می پذیرد و ناچار در برابر هر امری که جنبه ابداع و ابتکار داشته باشد مقاومت می ورزد.(31) همین نکته موجب می گردد که منتقد در احکام و فتاوی خود دستخوش افراط و تعصب گردد و به خطا و غرض بگراید. تربیت ذوقی بعضی ازمنتقدان معروف موجب اشتباه و ضلال آنها گردیده است. فی المثل تحت تأثیر پرورش ذوقی خاص خود بود که برون تیر، از بین گویندگان و نویسندگان بزرگی در عصر لویی چهاردهم می زیستند و بعضی از آنها مانند مولیر وراسین و کرنی در عداد بزرگترین آفریدگاران هنر محسوب اند، بوسوئه را که آثار او از لحاظ ادب و هنر چندان عظمت ندارد بزرگترین نویسنده آن عصر معرفی کرده است. ادوارد براون که در بین خاورشناسان اروپایی در تشخیص آثار ادبی فارسی ذوق خاصی داشته است، نیز تحت نفوذ تربیت خاص ذوقی خویش نمی توانسته است عظمت شاهنامه فردوسی را ادراک کند و آن شاهکار بزرگ ادب شعر فارسی را نمی پسندیده است.
باری هر چند در نقادی ملاک تمیز و قضاوت ملکه ذوق است، لیکن منتقد باید با دقت و بصیرت هرچه تمام از هر آنچه آفت ذوق و موجب تمایل و تعصب می شود حتّی الامکان اجتناب ورزد و از هرگونه میل و هوی که در کار نقد و قضاوت مانع کشف حقیقت، و به قول فرانسیس بیکن فیلسوف انگلیسی بُت idol محسوب می گردد خود را بر کنار دارد و به موضوع کار خود به همان نظر بنگرد که اهل علم به موضوع تحقیق خویش نگاه می کنند. به هر حال، همان گونه که ذوق خام و طبیعی و تجربه نادیده احکام و قضاوتهایش نسبی و فردی و نامعتبر است ذوق تلطیف شده و تهذیب یافته نیز احکام و فتاویش ممکن است توأم با تعصب و غرض و میل و هوی باشد.
از این رو منتقد درعین آنکه ناچار است ذوق را یگانه ملاک و مأخذ در تمیز نیک و بد آثار ادبی بداند باید وجدان علمی conscience scientifique خویش را مراقب و ناظر حکومت ذوق خویش سازد تا بتواند احکام و قضاوتهایی که تا اندازه ای عمومی و کلی و مقبول باشد اظهار نماید. در اینجا باید این نکته را نیز بر وجه تأکید خاطر نشان کرد که منتقد، باید ذوق خود را از تأثیر و نفوذ هر مذهب و مسلک دینی و سیاسی و اجتماعی مصون منزه نگاه بدارد و اجازه ندهد که هیچ عقیده و مرام خاصی فتوای ذوق را مشوب نماید. حاجت به بیان نیست که داشتن آرا و عقاید خاص موجب می شود که منتقد به جای قضاوت در نیک و بد آثار، قضاوت در نیک و بد و صحت و سقم عقاید و آرا پیشه کند و نقد ادبی را به بحث فلسفی تبدیل نماید. مهمترین تکلیفی که منتقد بر عهده دارد آن است که در بین تمام مذاهب و عقاید، بی طرفی و بی نظری کامل اختیار کند. بدین گونه، آن شیوه نقادی، که در این سالها بین منتقدان بعضی از ممالکت اروپا شایع و رایج گشته است و نقد ادبی را از جهت عقاید اجتماعی می سنجد، نه همان خطا و نارواست، بلکه گمراه کننده و زیان بخش نیز هست. این شیوه انتقاد، شعر و هنر را تابع و افزار سیاست می کند و از شاعران و نویسندگان می خواهد که در سیاست و اخلاق غایت و هدف مخصوصی انتخاب کنند و برای وصول بدان هدف در آثار خویش به کوشش و مبارزه برخیزند و این امر سبب خواهد شد که هنر واقعی، هنری که متضمن ادراک بی شائبه زیبایی است از میان برود و شعر و ادب تابع و خدمتگر سیاست و حکومت گردد. شاید خواننده عادی، علی الخصوص که تربیت و تهذیب اخلاقی و علمی درستی نیافته باشد، از آثار هنری تعلیم معانی و نکات علمی و اخلاقی را توقع داشته باشد، لیکن منتقد نمی تواند و نباید از جمیع آثار ادبی، انتظار نکته آموزی ببرد و تمام آثار ادبی را فقط بدین مقیاس کوچک و محدود بسنجد.
اغراض و فواید نقد
اکنون که سخن بدین جا کشید به نظر می آید اشاراتی به اغراض نقد و فوایدی که از آن حاصل آمده است خالی از فایده نباشد. مطالعه تاریخ نقادی نشان می دهد که اغراض نقد نیز مانند طرق و انحاء آن از قدیم مختلف متفاوت بوده است. فی المثل نقد آریستوفان جنبه مشاغبه داشته است در صورتی که نقد سقراط، نقد اخلاقی و نقد افلاطون نقد اجتماعی بوده است. نزد قدمای ما غالباً وسیله ای برای تحقیق یا موازنه و گاه نیز برای مشاغبه به شمار می رفته است، اما امروز نقد با آنکه وسعت و شمول بیشتری یافته است نزدمنتقدان بزرگ جز تحقیق و معرفت صرف و عاری از هر شائبه، غایت و غرض دیگر ندارد، منتها روشها و شیوه هایی که برای نیل به این غرض پیش گرفته اند بعضی موصل به هدف بوده است و بعضی موجب گمراهی شده است.باری اغراض نقد هر قدر متفاوت باشد تأثیر و نفوذ نقد در ادبیات امری قطعی است. در واقع نقد از طریق تأثر در افکار عامه، در عقاید و افکار نویسندگان و گویندگان نیز تأثیر می کند و خط سیر تحوّل ادبی را مشخص و روشن می نماید. وقتی راسین آثار خویش را نظم می کرد، البته انتقادهایی را که بر بعضی آثار کرنی شده بود دیده بود و به آنها توجّه داشت. غزلهایی که استادان قرن هشتم مانند سلمان و حافظ و خواجو می سرودند. طبعاً عیوبی را که بر غزلهای متقدمان گرفته شده بود نداشت. نقادی، و شیوه ها و روشهای معمول آن در هر دوره بر ادبیات حکومت و استیلا دارد و آن را تحت اراده و فرمان خویش درمی آورد. ادبیات آلمان در قرن نوزدهم تحت سیطره عقاید و آرای انتقادی لسینگ قرار گرفته بود و ادبیات فرانسه نیز اگر انتقاد نبود به قول برون تیر راه دیگری جز آنکه اکنون دارد در پیش می داشت.(32)
مطالعه در نحوه تأثیر انتقاد در آثار ادبی این نکته را نشان می دهد که اهمّ وظایف انتقاد آن است که انواع و فنون ادبی را متوجه غایت و هدف واقعی آنها بنماید و نشان دهد که غزل چه باید باشد و یا غایتی که رثاء و هجاء باید داشته باشد چیست؟ گذشته از آن انتقاد باید احتیاجات و مقتضیات فکری و ذوقی هر دوره را تعیین کند و به گویندگان و نویسندگان نشان بدهد که برای رفع آن حوایج و مقتضیات چه باید کرد؟ و این کاری است که فقط از انتقاد ساخته است، زیرا تنها انتقاد است که در بین احوال و اوضاع مختلف هر دوره چشم به آینده دوخته است. سایر فنون و انواع ادبی ممکن است با تمسک به سنن traditions تقریباً به کلی در گرو گذشته بمانند و البته نتیجه تمسک به سنن، جمود و رکود است.(33) در صورتی که انتقاد چون مقتضیات هر زمان و حوایج ذوق و فکر هر نسل و هر قرن را باید در نظر بگیرد چشم به آینده می دوزد و شاعر و نویسنده را در طریق تحوّل و تکامل رهبری می کند. درست است که هنرمندان خود این حوایج و مقتضیات را درک می کند، اما منتقد زودتر و قطعی تر این حوایج را باز می شناسد، فقط انتقاد است که از طریق تشریح و تحلیل و طبقه بندی و قضاوت می تواند مشخص کند که هر کدام از فنون ادبی و در چه مرحله ای از تکامل هستند و تا کجا پیش رفته اند، فقط انتقاد است که می تواند تعیین کند که اثر ادبی باید چگونه باشد تا بتواند هم با اقتضای زمان سازگار افتد و هم ارزش هنری داشته باشد.
لیکن اگر نویسندگان و شاعران، باز در برابر سیطره و حکومت انتقاد بخواهند مقاومت ورزند و به تسلیم و رضا تن در ندهند انتقاد از طریق تأثیر و نفوذ در عامه یعنی عامه اهل ادب و اهل ذوق، در آنان نفوذ می کند و به طور غیرمستقیم آنان را به طاعت و انقیاد وا می دارد. به عبارت دیگر اگر منتقد نتواند افکار و عقاید نویسندگان و گویندگان را که گه گاه متمسک به سنن و مواریث گذشته می باشند تغییر دهد با تأثیر و نفوذی که در ذوق و سلیقه خوانندگان آثار ادبی می کند نویسندگان و گویندگان را مجبور به متابعت از آرا واحکام خویش که متکی بر مقتضیات و حوایج دوران است-تواند کرد. بوالو و مولیر هرچند نویسندگان متکلف و متصنع معاصر خود را که به اسلوب معروف به پرسیو percieux سخن می گفتند نتوانستند از آن اسلوب باز دارند اما چنان در بنیاد ذوق و سلیقه مردم عصر خویش نفوذ کردند که دیگر کسی خریدار اسلوب «پرسیو» نشد و آن شیوه خود به خود از رواج و قبول افتاد.(34) لسینگ نیز در ابیات آلمان همین تأثیر را کرد و با آنکه آرا و عقاید او در آثار کسانی که در آن ایام به جد دنبال تقلید گویندگان فرانسوی بودند کارگر نیفتاد، اما رفته رفته چنان محیط افکار عامه را برای این گونه آثار تقلیدی، سرد و بی روح کرد که چندی بعد آن گونه آثار به کلی منسوخ گشت و از میان رفت. در چنین مواردی اگر چه تأثیر انتقاد بطیء و مع الواسطه است، اما مطمئنتر و قاطعتر و نافذتر است.
مع ذلک بر همین امکان تأثیر و نفوذ قاطع انتقاد در ادبیات ایراد کرده اند. گفته اند بسا که این نفوذ نامشروع و از روی تعصب و کینه جویی باشد. در این صورت نتیجه آن ممکن است اغواء و اضلال ابداع کنندگان و عامه اهل ادب، هر دو باشد. اذعان باید کرد که انتقاد البته همیشه مثل همه امور دیگری که تعلق به احکام و احوال بشری دارد ممکن است دستخوش میل و هوا گردد. و به عبارت دیگر در عین آنکه انتقاد بر افکار عامه و خاصه استیلا و تفوق داشته است نمی توان گفت همواره به مسؤولیت اجتماعی و اخلاقی خویش آگاه و واقف بوده است. مع ذلک می توان ادعا کرد که هر چند انتقاد از طریق نفوذ و سیطره ای که بر افکار و آرای معاصران دارد ممکن است خطاها و ضررهایی را موجب گردد، اما لامحاله چندان خیر و منفعت داشته است که بتواند معایب و مضار را جبران کند.
گذشت از این ها انتقاد دنیای ادب را غالباً از خطر استیلای گزافه گویی charlatanisme و دکانداری industrialisme نجات داده است و اگر جز این هیچ خدمت دیگری به عالم انسانیت نکرده باشد برای ارزش و بهای آن کافی است، زیرا اگر انتقاد درست در میان نبود ادبیات وسیله دکانداری می گردید و منحط و بازاری می شد و گزافه گویان و مدعیان آن را عرضه انحطاط و ابتذال می کردند. و هنر واقعی که طبعاً با فروتنی و شرم رویی مقرون است و از خودنمایی و خودستایی بیزار و گریزان است. از خودنمایی ها و خودفروشی ها گزافه گویان و دکانداران در حجاب می ماند. از اینجاست که قدر و ارزش واقعی انتقاد در ادبیات، بر ابداع کنندگان با انصاف مستور و مکتوم نیست.(35)
پی نوشت ها :
1. در واقع، مخاطب در نقد ادبی ممکن است نویسنده اثر باشد یا خواننده و یا هر دو. چون منتقد بعضی اوقات می خواهد نویسنده را با رمز و سنّت و اسرار فن آشنا کند و بعضی مواقع می خواهد ذوق یا اخلاق عامه را از فساد و انحراف باز دارد. در هر حال با توجّه به این مقاصد نقد ممکن است نقد نظری (Theoretical criticism)، نقد تقنینی (Legislative criticism) یا نقد توصیفی (Descriptive criticism) باشد. در نقد نظری و نقد تقنینی مخصوصاً خطاب منتقد به نویسنده است و در نقد توصیفی بیشتر به خواننده نظر دارد، اما پیداست که آنچه برای هر یک ازاین دو مخاطب گفته شود، برای مخاطب دیگر هم سودمند است و در بعضی مواقع نیز نقد تقنینی و نقد نظری می تواند همچون مقدمه و مستندی برای نقد توصیفی واقع شود و نقد توصیفی را به نقد حکمی (Judicial criticism) منتها سازد.
2. زوزنی، تاج المصادر، لکنهو 1320 ق، ص 5.
3. احمد امین، النقد الادبی، مصر 1952، ج1، ص 1. معنای عیبجویی از قدیم در مفهوم لفظ نقد داخل بوده است. «و فی حدیث ابی الدرداء: ان نقدت الناس نقدوک الناس نقدوک و ان ترکتهم ترکوک، معنی نقدتهم، ای عبتهم و اغتبتهم قابلوک بمثله»؛ لسان العرب، طبع بولاق 1300 ق، ص 4؛ لفظ critique فرانسوی و همچنین critic انگلیسی و kritik آلمانی، از ریشه یونانی krinein به معنای قضاوت و داوری آمده است.
4. در یونان قدیم ادب ادبیات در معنای کلی و جامعه خویش لفظ خاصی نداشته است. رجوع شود به فن شعر ارسطو، ترجمه دکتر عبدالحسین زرین کوب، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343، ص 26-127؛ و درباره هنر شاعری ارسطو، سهیل افنان، طبع لیدن، ص 93. البته لفظ اروپایی Literature هم امروز در بیان تمام مفهوم کنونی کلمه کلمه وافی نیست چرا که حتی اقتضای مجرد اشتقاق آن (از کلمه Litera=مکتوب) ادبیات غیرمکتوب را از شمول آن خارج می کند. از این روست که بعضی محققان امروز در این موارد لغت آلمانی workunst و حتّی کلمه روسی slovensost را در بیان مفهوم جامع و کلی ادبیات بر لفظ Leteratoure ترجیح می دهند. کلمه ادب و ادبیات هم که در فاری متداول است از جهت اشتمال بر مفهوم تربیت فکری و فرهنگ اخلاقی خالی از توسع نیست و هرچند تمام مفهوم امروزینه Belles-Lettres را می توان به آن منسوب داشت، اقتضای مفهوم تاریخی آن از آنچه در مفهوم تربیت آزاد یا تربیت آزادگان هست نیز وسیع تر است. برای تفصیل بیشتر در مفهوم ادب فارسی رجوع شود به: شعر بی دروغ، شعربی نقاب، از دکتر عبدالحسین زرین کوب، 1346، ص 35-28.
5. ارسطو، فن شعر، مقایسه شود با یادداشت شماره 4.
6. ابن خلدون، المقدمه، طبع کاترمر، پاریس 1858، ج3، ص 295. در باب اصل و اشتقاق ادب غیر از مأخذ مذکور در یادداشت شماره 4، و مخصوصاً برای اطلاع از طرز تلقی ادباء و منتقدان معاصر عرب رجوع شود به: طه حسین، فی الادب الجاهلی، الطبعه الرابعه، ص 29-25؛ و احمد شایب، اصول النقد الادبی، قاهره، 1953، ص 5-2.
7. یک مؤید این دعوی مورد قابل توجه ذیل است: آی. ا. ریچارد منتقد معروف آمریکایی در حدود 1920 در بین دانشجویان خویش تعدادی قطعات شعر بدون ذکر نام گویندگان آنها پخش کرد و از دانشجویان خواست آن اشعار را تفسیر کنند و نظر خویش را در باب ارزش آنها بگویند. نتیجه آن شد که غالب دانشجویان اشعار مبتذل و کم اهمیّت شاعران بی نام و نشان را بر اشعار شاعران معروف و بزرگ ترجیح داده بودند.
8. به تعبیر کانت در مقدمه نقد عقل محض: Eine Freie und offentliche prufung که هدف آن البته نیل به حکم در باب ارش است.
9. پیر بل (1706-1647) فیلسوف و محقق فرانسوی در تصنیف لغت نامه تاریخی و انتقادی خویش، بنا را بر این گذاشته است که از لحاظ تاریخ حداکثر دقت و صحت ممکن را جستجو کند و از لحاظ فلسفی بر حسب دستور معروف دکارت تا حقیقت چیزی را از روی یقین قطعی معلوم نکرده باشد حکم به آن ننماید. بدین گونه دو معیار اصلی او در نقد و تحقیق عبارتند از واقعیات (Les Faits) و عقل (La Raison) که به مدد آنها صحت و سقم اقوال و دعاوی صاحبنظران را می توان بررسی کرد.
10. مع هذا در مورد موسیقی نیز مثل ادبیات، ملاحظات منتقدان ممکن است کاهلانه، مغرضانه و یا ناشی از سوء تعبیر تلقی می شود.چنانکه لوتولستوی آنچه را در نقد آثار بتهوون به وسیله منتقدان هنر اظهار شده، است، غالباً به عنوان شاهدی بر نفوذ نافرجام نقد هنری وانمود می کند. از جمله می گوید بتهوون که در اواخر تدریجاً کر شد و طبعاً نمی توانست اثر خود را بشنود تا آن را چنانکه باید دستکاری و پرداخت کند، ناچار آنچه در ایام ناشنوایی خویش به وجود آورد چیزی جز یک رشته آثار ناقص الخلقه و حتّی هذیان آمیز نبود، اما نقد هنری که بتهوون را در آغاز حال آهنگسازی بزرگ شناخته بود، به این گونه آثار ناقص الخلقه نیز همچنان به چشم شاهکاری هنری نگریست و برای توجیه و تفسیر آنها کوششهای شگفت انگیز کرد. مع هذا بتهوون هم غالباً از منتقدان ناراضی بود و آنها را احمق، و سخنانشان را یاوه می خواند و به نیش مگس که اسب چابک را از دویدن باز نمی دارد تشبیه می کرد. برای قول لوتولستوی در این باب رجوع شود و به کتاب او تحت عنوان: هنر چیست؟، ترجمه کاوه دهگان، چاپ دوم، ص 9-168.
برای طرز تلقی بتهوون از نقد و نقادان رجوع شود به: رومن رولان، زندگی بتهوون، ترجمه محمود تفضلی، 1351، ص 159.
11. اگر چند به موجب تعبیر مشهور تی.اس.الیوت «نقد راستین و ارزیابی دقیق متوجه شاعر نیست متوجه شعر اوست، و لیکن منتقد غالباً رابطه بین شاعر و شعر را چنان مسلم می یابد که نمی تواند آنها را از یکدیگر جدا سازد. به علاوه منتقد حتّی در آنجا که فقدان معیار مورد اتفاق و رواج عقاید فلسفی مبتنی بر نسبیت گرایی و شک و تردید را در عصر ما دستاویزی برای اجتناب از قضاوت می یابد باز خواه ناخواه به قضاوت دست می زند.
مخالفان نقد، ایراد عمده ای که بر حق قضاوت منتقد دارند مخصوصاً مبتنی بر این دعوی است که می گویند نقادان غالباً کسانی هستند که استعداد قبول تأثیر و تلقین آثار هنری را فاقدند. لوتولستوی خاطرنشان می کند که این منتقدان معیاری که برای قضاوت دارند در حقیقت همان چیزی است که ذوق بهترین افراد تربیت شده نام دارد اما به عقیده وی داوریهای این بهترین افراد تربیت شده که برای زمان معینی درست بوده است پس از مدتی که از آن گذشت دیگر درست نیست و ناچار نمی تواند معیار و مبنایی برای نقد درست باشد. برای بحث بیشتر رجوع شود به: هنر چیست؟ ترجمه کاوه دهگان، صص 6-164.
12. وردزورث (1850-1770) شاعر انگلیسی که خود به عنوان منتقد نیز اهمیّت دارد، نقد ادبی را در قیاس با ابداع، کاری پست و بیهوده می شمارد و می گوید اگر منتقد به جای نقد آثار دیگران همت به انشای اثری از خویش بگمارد بهتر است، هرچه نتواند اثری عالی به وجود بیاورد. لوتولستوی از قول یکی ازدوستان خویش منتقدان را مردمی کودن می خواند که درباره خرمندان سخن می گویند و خودش تأکید می کند که هر چند این تعریف ایرادهایی دارد از گفته کسانی که می گویند نقادان، آثار هنری را توضیح و تفسیر می کنند به مراتب صحیحتر و معقول تر است.رجوع شود به هنرچیست؟، ص 164-163. در بین انتقادهایی که از کار منتقدان شده است انتقاد طنزآمیزی را می توان یاد کرد که ژان پل سارتر از شیوه کار و از احکام و آرای منتقدان ارائه می کند. رجوع شود به ادبیات چیست؟ ترجمه مصطفی رحیمی-ابوالحسن نجفی، ص 55-48، معهذا خود سارتر همچنانکه فیلسوف و هنرمند است منتقد هم هست و آنچه مورد طعن اوست در واقع ضعفهای منتقدان است نه خود نقد. نیز در باب اعتراضهایی که دیگران بر نقد و منتقدان وارد کرده اند رجوع شود به: شعر بی دروغ، شعر بی نقاب. 9-5، 287.
13. در باب طبیعت و ارتباط آن با هنر و ادبیات رجوع شود به:
shiplcy,J.T.Dictionary of world Litearry Terms,1955/ 279-81
14. ابن رشیق قیروانی، العمده، فی صناعت الشعر و نقده، مصر1344 ق، ج 2، ص 82، جالب آن است که نظیر همین دعوی در یک کلام یک منتقد معاصر به نام stephen potter هم هست. وی در کتابی به نام The Muse in chains,London 1937 خاطر نشان می کند که انسان نمی تواند آثار ادبی را به درستی درک کند مگر آنکه خود نویسنده آثار ادبی باشد. از این رو کسی که می خواهد درباره آلکساندر پوپ مطالعه و تحقیق کند می بایست در تصنیف و تحریر به ممارست سبک و اسلوب بپردازد و آن کس هم که می خواهد نمایشنامه های عهد الیزابت را مطالعه نماید می باید خود نمایشنامه هایی به آن شیوه تحریر نماید. این دعوی، که گه گاه در نزد ستیزه رویان دیگر در محیط ما نیز اظهار می شود به هیچ وجه درست نیست. کار کسی که می خواهد شیوع شاعر یا نویسنده ای را نقد و بررسی کند فقط آن است که دریافت خود را بنویسد و آن را به بیانی معقول و سنجیده درآورد. آیا مطالعه در طبیعت لازمه اش آفریدن طبایع و اعیان کائنات هم هست؟
15. یک مؤید این دعوی سقراط، توجّه به این نکته است که شاعر البته ممکن است با قریحه نقادی درباره اثر خویش نیز قضاوت کند، اما بدون شک اگر دانته تفسیری هم بربخشی از کمدی الهی می نوشت یا شکسپیر خودش نمایشنامه هملت را اجرا می کرد نه نقد دانته آخرین کلام در باب کمدی الهی تلقی می شد و نه اجرای شکسپیر بهترین اجرای هملت به شمار می آمد. کار این شاعران در معرفی آثار خویش ممکن بود اهمیّت خاصی داشته باشد، اما به هیچ وجه حجیت خاصی نداشت.
16. شمس قیس رازی، المعجم فی معاییر اشعار العجم، ص 339.
17. برای بحث بیشتر در باب قول کانت در این باره رجوع شود به:
Dragomirescou,M.L.a science de la Litterarture,1/68
اما این مسأله که در نقد ادبی تا چه حد می توان به قطعیت رسید و شیوه کار علمای طبیعی را تا چه حد می توان به کار بست محلّ بحث است. قطع نظر از قول کسانی چون تن وبر ونتیر که در متن مکرر به اقوال آنها اشارت رفته است، مسأله، از جهت اشکالی که در تطبیق شیوه های علوم طبیعی با آنچه در علوم مربوط به تاریخ-که مطالعه ادبیات هم به سبب ارتباط با سنتها از آن مقوله محسوب است-مطرح است وجود دارد نیز مکرر معروض بحث انتقادی شده است. از جمله ویلهلم دیلتای (1833-1911) فیلسوف آلمانی در بیان این تفاوت خاطرنشان می کند که در علوم طبیعی نظر به تبیین و تشریح است در صورتی که در تاریخ و مباحث مربوط بدان نظر محقق معطوف به فهم واقعیات است و بس. ویلهلم ویندلباند (1915-1848) فیلسوف آلمانی نیز که مورخ فلسفه هم هست با تکیه بر این تکیه که حوادث تایخ همواره در نوع خود یگانه است و هرگز تکرار نمی شود در توجیه این تفاوت می گوید:«علمای طبیعی می کوشند تا بر قوانین کلی دست یابند در صورتی که اهل تاریخ می خواهند بر واقعه ای یگانه که هرگز دوباره روی نخواهد داد وقوف حاصل کنند». غرض عمده ویندلباند آن بود که علوم مربوط به فرهنگ را از جریان شیوه تحقیق علوم طبیعی خارج کند. برای تفضیل بیشتر در باب ارزیابی روشهای علمی در تاریخ رجوع شود به کتاب تاریخ در ترازو، تألیف نگارنده این سطور، طهران 1354، صص 25-124. 18. برای بحث بیشتر در باب قول کانت در این باره رجوع شود به:
Dragomirescou,M.L.a science de la Litterarture,1/68
اما این مسأله که در نقد ادبی تا چه حد می توان به قطعیت رسید و شیوه کار علمای طبیعی را تا چه حد می توان به کار بست محلّ بحث است. قطع نظر از قول کسانی چون تن وبر ونتیر که در متن مکرر به اقوال آنها اشارت رفته است، مسأله، از جهت اشکالی که در تطبیق شیوه های علوم طبیعی با آنچه در علوم مربوط به تاریخ-که مطالعه ادبیات هم به سبب ارتباط با سنتها از آن مقوله محسوب است-مطرح است وجود دارد نیز مکرر معروض بحث انتقادی شده است. از جمله ویلهلم دیلتای (1833-1911) فیلسوف آلمانی در بیان این تفاوت خاطر نشان می کند که در علوم طبیعی نظر به تبیین و تشریح است در صورتی که در تاریخ و مباحث مربوط بدان نظر محقق معطوف به فهم واقعیات است و بس. ویلهلم ویندلباند (1915-1848) فیلسوف آلمانی نیز که مورخ فلسفه هم هست با تکیه بر این تکیه که حوادث تاریخ همواره در نوع خود یگانه است و هرگز تکرار نمی شود در توجیه این تفاوت می گوید:«علمای طبیعی می کوشند تا بر قوانین کلی دست یابند در صورتی که اهل تاریخ می خواهند بر واقعه ای یگانه که هرگز دوباره روی نخواهد داد وقوف حاصل کنند». غرض عمده ویندلباند آن بود که علوم مربوط به فرهنگ را از جریان شیوه تحقیق علوم طبیعی خارج کند. برای تفضیل بیشتر در باب ارزیابی روشهای علمی در تاریخ رجوع شود به کتاب تاریخ در ترازو، تألیف نگارنده این سطور، طهران 1354، صص 25-124.
19. برای مفهوم صنعت یا صناعت در نزد قدما رجوع شود به:
Lalande,A.op.cit./77-79
20. ابن رشیق، العمده، ج2، ص 84.
21. در این که نقد تا چه حد جنبه ابداعی دارد باید توجّه کرد که در واقع بعضی شاعران رمانتیک و از جمله جان کیتس (1821-1795) شاعر انگلیسی نیز آن را به عنوان نوعی ابداع تلقی کرده اند. اختلاف در مسأله، ظاهراً از آن جا ناشی است که نقد از آن لحاظ که با تجزیه و تحلیل آثار ادبی سر و کار دارد نوعی شناخت محسوب است و از آن جهت که متضمن طرز تعبیر و نحوه تلقی ذهنی منتقد از یک پدیده یا یک واقعیت موجود خارجی و عینی است می تواند جنبه ادبی داشته باشد.
22. برای بسط و تفصیل بیشتر در این باب رجوع شود به مقاله D.Lerner در:
princeton Encyclopedia of poetryn and poetics/160
درباره مسأله عینیت (objectivite) در ادبیات، مخصوصاً مقایسه شود با قول برونتیر که صریحاً می گوید: امری به نام «حقیقت ادبی»(vertie Litteraire) وجود دارد و به همین سبب هم هست که نیل به «عینیت» در نقد و نقادی امری است ممکن.
23. جمعی، طبقات الشعراء، طبع لیدن 7/1916 مقایسه شود با این روایت که می گویند: «خلف احمر را پرسیدند بسیار باشد که تو شعری را رد می کنی و زشت می شمری در حالی که مردم آن را می پسندند. گفت وقتی صیرفی به تو می گوید این درهم ناسره است، بکوش تا آن را خرج کنی، زیرا اگر دیگری بگوید سره است سخن او به کار نمی آید». آمدی، الموازنه، طبع آستانه 1287 ق/168.
24. نقد اخلاقی مثل نقدی که مبتنی بر دید مذهبی یا مرام اجتماعی باشد در واقع از لحاظ رابطه بین نویسنده و خواننده ناشی از مسأله تعهد و التزام به نظر می رسد. مع هذا در نقدی که مبتنی بر فکر تعهد و التزام است همان اندازه که دید اخلاقی آرمانگرای لوتولستوی و دید اجتماعی عینت گرای ژان پل سارتر می تواند فرصتی برای تجلی بیابد دید اجتماعی آرمانگرای منتقدی مثل ژولین بندا هم ممکن است درخور قبول باشد. مسأله، توجّه منتقد است به مسؤولیت خود و مسؤولیت نویسنده. ماهیت این مسؤولیت امری دیگر است و به جهانبینی منتقد ونویسنده مربوط است و لوتولستوی در رساله هنر چیست؟ و همچنین ژان پل سارتر در کتاب ادبیات چیست؟ در این مسأله بحث کرده اند.
25. برای تفصیل بیشتر در باب مسأله ذوق و نظر منتقدان در آن باره، رجوع شود به:
chambers,F.p.The History of Taste,1932
26. عبدالقاهر جرجانی، دلایل الاعجاز، ص 419 به بعد.
27. ابن خلدون، مقدمه، ج III، 312/1
28. ایضاً، همان مأخذ، ص 314.
29. گفته ژول لومتر(1914-1853) منتقد فرانسوی در اینجا کردنی است که می گوید: مثل فلسفه و تاریخ نوعی رمان است و درست مثل رمان ترجمه حال شخصی نویسنده هم هست پس منتقد خوب کسی است که ماجراهای روح خود را در معرکه برخورد با شاهکارهای ادبی نقل و روایت می کند. آندره ژید (1951-1869) صریحاً گوید که نقد را بهانه ای تلقی می کند تا عقاید و افکار شخصی خود را به بیان آورد. این طرز تلقی، در موردی هم که نویسنده غیر از تفسیر و تبیین اثر به قضاوت و ارزیابی درباره آن می پردازد نیز صادق است، و در واقع منتقد «تأثرنگار» ذوق وجدان خود را معیار هرگونه قضاوت میشناسد.
30. آمدی، الموازنه، ص 30-2.
31. M.Dragomirescou op.cit/156 بدون شک چیزی که محک ذوق-خاصه ذوق تهذیب یافته و تلطیف شده-را برای ارزیابی اثر ابداعی ناقص و فاقد اعتبار جلوه می دهد، همین تعارض بین ذوق و نبوغ است که در صورتی که این تعارض ذاتی نیست و حتّی بعضی از صاحب نظران ذوق و نبوغ را دو جنبه مختلف از امری واحد می شمارند. ر اینجا قول آ.و.شلگل شایان ذکر است که می گوید:«منتقدان عیبجوی نبوغ را که در شعر امری ایجابی است انکار می کنند و به جای آن می کوشند تا ذوق را که امری سلبی است بنشانند مع هذا تناقض بین این دو امر واقعی نیست و فقط ظاهری است».
32. Grande Encyclopedia Francaise,13/422.
33.البته اصالت و ابتکار (originality) امری است که همیش هنرمندان و دوستداران هنر طالب آن بوده اند و به همین سبب پیروی و تقلید (imitation) را غالباً به عنوان امری که موجب رکود و جمود می شود مستوجب نکوهش یافته اند. مع هذا در باب معیار اصالت و اینکه حد ابتکار و تقلید چیست جای بحث است.
به علاوه تمسک به سنن وحتّی اخذ و اقتباس از ادب گذشته هم برای شعر و نویسنده ای که می تواند آنچه را از میراث سنّتی اخذ می نماید تبدیل به چیز تازه ای ازحیث قالب یا محتوا-بکند به هیچ وجه با اصالت منافات ندارد. کسانی با تمسک به سنن محکوم به جمود و رکود می شوند که نتوانند از سنن، و حتّی از آنچه دیگران مکرر آنها را به اشکال گوناگون بازگو کرده اند چیز تازه دیگر بیرون بیاورند. گوته در این باره سخن حکیمانه ای به اکرمان گفته است که یادکردنی است. می گوید: «باید از کسانی که پیش از ما زیسته اند و کسانی که در پیرامون ما زندگی می کنند چیزهایی بیاموزیم و عاریه بگیریم.» حتّی بزرگترین نابغه هم اگر بنا باشد همه چیز را تنها از پیش خود ابداع کند چندان پیشرفت نخواهد کرد، اما نفوس فرزانه بسیاری هم هستند که این نکته را متلفت نمی شوند و بهترین قسمت عمر خود را به دنبال رؤیای اصالت در تاریکی به جستجوی بیهوده می پردازند. من، نقاشانی را دیده ام که دایم از این میلافند که هرگز از کار استادان تقلید نکرده اند و آنچه انجام داده اند محصول نبوغ خودشان بوده است چه آشغالهایی! مثل اینکه همچو کاری امکان دارد...».
Eckermann,J.Gesprache mit Gothe,1918,II/644-45
34. اسلوب پرسیو (percieux=قیمتی، پربها) عبارت بود از طرز بیان مصنوع و متکلف و آکنده از نکته دانی و تظاهر که در بعضی مجامع پاریس قرن هفدهم، از جمله در آتن معروف مارکیز دورامبوبه (1665-1588) در بین تعدادی از اعیان و نجبای عصر رایج شد و با آنکه مولیر نویسنده طنزپرداز عصر، آن اسلوب را طی یک نمایشنامه معروف خویش به باد استهزاء گرفت یک چند در ادبیات آن دوره مؤثر واقع شد و با وجود معایبی که افراط در آن به دنبال داشت در تصفیه زبان و تهذیب بعضی آداب عصری نیز روی هم رفته تأثیر مطبوعی داشت. نظیر این مجالس تقریباً یک قرن بعد در انگلستان هم به وجود آمد و تعدادی از این مجامع محلّ تردد نویسندگان و صاحبان ذوق و استعداد واقع گشت. در حدود 1780 یک همچو مجلسی را تحت عنوان Blue stocking ciub در لندن توصیف کرده اند که چیزی از روح مجامع «پرسیو» های پاریس را ارائه می کند.
35. عبدالحسین زرّین کوب، نقد ادبی (چاپ سوم: تهران، انتشارات امیرکبیر، 1361).
به اهتمام مؤسسه خانه کتاب، کتاب نقد و نقد کتاب، تهران: خانه کتاب، چاپ اوّل، آبان 1386
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}